رد شدن به محتوای اصلی

پست‌ها

نمایش پست‌ها از فوریه, ۲۰۰۸

اینو میگن جدال نابرابر

خودش را که هرگز ندیده بودم ، قبلترها اسمش را شنیده بودم که آن هم از حافظه ام پریده بود ... نمیدانم چه مرگم شده بود که توی تاکسی ، که یکی دست در دماغش میکرد و یکی سیگاری پک میزد و دیگری حواس اش به لنگ وپاچه زنی در پیاده رو بود ، بغضم ترکید وبرایش گریه کردم ... یقه پالتوام را بالازدم تا این اشکهای لعنتی ِ بی بهانه را هیچکس نبیند ، و هیچ کس نفهمد که من چرا بی صدا برای این ندیدهء نمیدانم نامش چیست ، گریه میکنم ...کدام احمقی گفت مرد نبایست گریه کند ؟ من از تمامی شش دانگ مردانگی ام گذشته بودم وبرای کسی زار میزدم که پیشترک آرزوی نبودنش را میکردم. بلا روزگاریست عاشقیت . لامصب خطرناک است ، هزینه دارد ، تاوان دارد و بنا نیست هزینه اش را فقط تو بپردازی . همیشه شعبون یکبار هم رمضون . و حالا من وسط این شهر و داخل یک قوطی فلزی نارنجی برای رمضون گریه میکردم ... عشق بدون رقیب که عشق نیست ، هیجان ندارد ، تب کردن ندارد ، غصه خوردن ندارد و تنهایی زیر آواز زدن ندارد . همه چیز هلو برو تو گلو می شود ، همه چیز آب خوردن می شود ، عشق بدون رقیب ، دربی پایتخت بین استقلال و راه آهن است ، پرسپولیس ندارد... به احتر

مردی که سنگ قبر خودش بود

  پ. ن : پر واضح است که زمان کشیدن این کاریکاتور کامپیوتر هنوز توسط بنده کشف نشده بود + ;نوشته شده در ; 2008/2/20 ساعت;14:55 توسط;.:ALITAJADOD:.; |;

(عمل زیبایی ! ) یا : یه وقت از اینورا گذری ...!!

*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-* کاریکاتوری از 8 سال پیش .... + ;نوشته شده در ; 2008/2/14 ساعت;14:19 توسط;.:ALITAJADOD:.; |;

به کسی بر نخوره، بر نخوره ...

" در جهنم مارهایی هست که آدم  از دست آنها به اژدهاپناه میبرد " در خیابان سرعت گیرهایی هست که آدم به دست انداز پناه میبرد در ماهواره شبکه هایی هست که آدم به تلویزیون ملی پناه میبرد در میان خداپرستان کسانی هستند که آدم به کافران پناه میبرد و .. و اما ، در میان زنها ، زنهایی هستند که آدم نمی تواند نه به الکل ، تریاک ، کراک ، کریستال ، ویسکی ، دیازپام ، قرص سردرد ، قرض ضد بارداری !، تلویزیون ملی ...پناه ببرد . اصولا هیچ پناهگاهی یافت می نشود ! + ;نوشته شده در ; 2008/2/10 ساعت;9:53 توسط;.:ALITAJADOD:.; |;

ادبیات کهن

آه خدایا نفسم بند آمده تمام درها را به روی خود بسته ام و خودم را با چندین کتاب فرهنگ لغات زبانهای زنده و مرده و نیمه جان دنیا حبس کرده ام اما هنوز به نتیجه ای نرسیده ام ...تمام اینترنت را سرچ کردم ، تا شاید رد پایی ، چیزی از ترجمه شعری را که از قدیم الایام شنیده بودم پیدا کنم اما نشد که نشد . بالاغیرتا اگر شما معنی این شعر را میدانید مرا هم در اسرع وقت در جریان بگذارید و از پریشانی ام بکاهید ( یادم رفت بگویم ریشم هم بلند شده!) و اما شعر : « آن ، مان ، نباران دو ، دو ، اسکاچی آنا ، مانا ، کلاچی » پ.ن : در واپسین لحظات یک نفر گفت نام شاعر یا شاعره اش فردی است به نام چینگیله آلیسا ! که در زمانی میزیسته که واقعه افتادن کلاه کاپیتان در دریا روی داده است ! + ;نوشته شده در ; 2008/2/7 ساعت;10:17 توسط;.:ALITAJADOD:.; |;

قتل در راه خدا...

گویند ظریفی شکم گنده ، طعامش را وقتی به پایان رسانید سر ودستش را به سوی آسمان برد و خدا را شکر نمود و در همان حین سوسکی را دید که به سقف چسبیده. پس ، نامردی ننمود. جهید و دمپایی را از درون اندرونی بگرفت و سوسک را با ضربه ای جانفرسا از پای در آورد و راهی دیار باقی شتاباندش و خدا را شکر نمود از ،ازسر!! از کتاب عقاید یک استعداد درک نشده کاریکاتوریست ! پ.ن : احساس میکنم آن سوسک (اگر زنده مانده باشد البته ) هیچ وقت تا آن لحظه از خدا متنفر نبود !   + ;نوشته شده در ; 2008/2/3 ساعت;10:49 توسط;.:ALITAJADOD:.; |;