خودش را که هرگز ندیده بودم ، قبلترها اسمش را شنیده بودم که آن هم از حافظه ام پریده بود ... نمیدانم چه مرگم شده بود که توی تاکسی ، که یکی دست در دماغش میکرد و یکی سیگاری پک میزد و دیگری حواس اش به لنگ وپاچه زنی در پیاده رو بود ، بغضم ترکید وبرایش گریه کردم ... یقه پالتوام را بالازدم تا این اشکهای لعنتی ِ بی بهانه را هیچکس نبیند ، و هیچ کس نفهمد که من چرا بی صدا برای این ندیدهء نمیدانم نامش چیست ، گریه میکنم ...کدام احمقی گفت مرد نبایست گریه کند ؟ من از تمامی شش دانگ مردانگی ام گذشته بودم وبرای کسی زار میزدم که پیشترک آرزوی نبودنش را میکردم. بلا روزگاریست عاشقیت . لامصب خطرناک است ، هزینه دارد ، تاوان دارد و بنا نیست هزینه اش را فقط تو بپردازی . همیشه شعبون یکبار هم رمضون . و حالا من وسط این شهر و داخل یک قوطی فلزی نارنجی برای رمضون گریه میکردم ... عشق بدون رقیب که عشق نیست ، هیجان ندارد ، تب کردن ندارد ، غصه خوردن ندارد و تنهایی زیر آواز زدن ندارد . همه چیز هلو برو تو گلو می شود ، همه چیز آب خوردن می شود ، عشق بدون رقیب ، دربی پایتخت بین استقلال و راه آهن است ، پرسپولیس ندارد... به احتر...
(کارتونیست درک نشده سابق)