نیمه های شب حال عجیبی دارم. من هم مانند سوزان روشن و باقی هنرمندان خوب کشورم تا نیمه های شب کار میکنم. همینکه میدانم ایرانی های کمتری الان بیدار هستند حس خوشایندی توی رگ و پی ام جاری میشود. شبها مال ما هنرمندان است آقاجان. بی هنرها میگیرند سرشب میخوابند. ولیکن ما هنرمندها اهل قهوه و نسکافه و سیگار و تی بگ آویزان از لیوانیم و بیدار میمانیم تا چیزی به دنیا و فیسبوک اضافه کنیم. بگذریم الان این چیزی نیست و نبود که میخواستیم درموردش باهات حرف بزنم. شبها جدیدن حال عجیبی دارم. م ی شینم گریه میکنم. باور کن. راه میروم گریه میکنم. نستله میریزم تو لیوان و گریه میکنم. عکس میگذارم نیمه شب تو اینستاگرام و گریه میکنم. رادیو فردا گوش میدهم و دوباره گریه میکنم. هرچی هم میخواهد حالا باشد موسیقی اش. به گریه های من وسط شعرهای از شهرام شپره ...وقتی میگوید خانوم معلم چرا آخر کلاس نشستم بغضم میترکد. طبعن گریه بخاطر ظلمی که به شاعر رفت نیست. برای دهه شصت و هفتاد است که این آهنگ مرا یاد تولدهای آن زمان می اندازد. خیلی وقتها هم که نمیفهمم برای چی گریه میکنم اصلن. میترسم خانوم خانه یهویی بیاد مرا...
(کارتونیست درک نشده سابق)