رد شدن به محتوای اصلی

پست‌ها

نمایش پست‌ها از دسامبر, ۲۰۱۲
وقتی یک ماهی را از آب میگیرید به اندازه حجم آن ماهی،آب دریا کم میشود .  مگر ماهی چه اندازه است در کل این کائنات که اینهمه تاثیر دارد رویش ؟ مگر دوستان آدم چه اندازه اند که هر بار یکنفرشان مهاجرت میکند یک تکه از قلب آدمیزاد را میکند با خودش میبرد ؟ مگر آدمیزاد چه اندازه قلب دارد ..
سالهای دوره راهنمایی یک دبیر هنر داشتیم . که هر وقت طراحی هایم را میبردم پیشش . یکمی نگاه میکرد . دفتر را عقب جلو میکرد و مدادش را بر میداشت یکی دوتا خط می انداخت زیر چشم و چال طرحم . تمام شب را زور میزدم که نقاشی ام شبیه کسی بشود ولیکن نمی شد . اما ایشان با دوتا خط کاری میکرد که طرح درست شبیه همانچیزی بشود که باید باشد . می دانی ؟ من آدم نشانه ها هستم . من آدم این را ربط بده به اون هستم . هنوز هم توی زندگانی ام دچار مشکل که میشوم . وقتی دارم همه ی زورم را میزنم درستش کنم و نمیتوانم . یاد" استاد " می افتم. که میتوانست با دوتا خط همه چی را درست کند . میدانم هم مشکل همان دوتا خط است . پیدایش نمیکنم . نمی بینمش . بلد نیستم .
پری شب کنار آقامون داشتم از مزیت ها و فواید خانه سالمندان میگفتم . از اینکه چقدر خوب است آدم برود آنجا دور هم بنشیند و پرستارها را نگاه کند و چش چرانی کند . همان چیزی که قبلن هم گفته بودم بهت . نگو آقامون این را به خودش گرفت و فکر کرد من دارم زمینه سازی میکنم و افکار عمومی را به نفع خودم و به ضررش ترغیب میکنم برای بردنش به خانه سالمندان . حالا خر بیار و باقالی بار کن . نمیشد جمعش کرد . کارد میزدی اش خون نمی آمد . هرچی توی دهانش بود به من گفت . گفتم آئووو تو دیگه کی هستی آقا . من دارم از یاس فلسفی خودم میگم . از این به قهقهرا افتادنم . از بنبست فکری ام در جامعه ای که مملو از پلشتی و زشتی فرهنگی است ، از بدویت کپک زده تاریخی ام حرف میزنم . شما که قدرت خدا بزنم به تخته مَخته تازه سفرهای برون مرزی ات را شروع کردی و خانه زندگی ات را داری. سر آخر داد زد یه پیرهن مشکی یکنفر برام بیاره میخوام این پسر رو بکشمش . خندیدم . خندید . بخیر گذشت . تمام شد رفت. پوف