رد شدن به محتوای اصلی

پست‌ها

نمایش پست‌ها از اکتبر, ۲۰۰۷

هفته ای که رفت ...

1- کارگران Ùˆ کارمندها تکلیفشان روشن است . اوشان رئیسان خود را Ù…ÛŒ شناسند. اما من Ùˆ مایی Ú©Ù‡ شغلی آزاد داریم خیلی خوش بینیم   Ú©Ù‡   فکر میکنیم مستقل ایم . در حالیکه ما هم رئیسانی داریم Ùˆ برای آنها کار میکنیم . مدیران Ùˆ رئیسان ما Ú©Ù…ÛŒ فرق میکنند Ùˆ شاید جبار تر هم باشند . آنها حقوقی به ما نمیدهند . بل Ú©Ù‡ در ØŒ در آمد ما شریک هم هستند . ما برای آنها کار میکنیم Ùˆ سر آخر در آمدمان را هم به آنها میدهیم . به عنوان مثال من برای یک موسسه درمانی کار میکنم Ùˆ دو سوم   در آمد ماهیانه ام را خرج آنجا میکنم . با این حساب اگر در همان موسسه مشغول به کار بودم ØŒ برای خدماتی Ú©Ù‡ آن موسسه به Ù…Ù

با این طرح برگردیم به 20 سالگی من ...

بهترین برداشت از کاریکاتور " ما میکاریم ..." مدیریت و پادشاهی دست همه هست غیر او . فرمان کج از او و فرمان بردار همه ببیننده + ;نوشته شده در ; 2007/10/25 ساعت;14:45 توسط;.:ALITAJADOD:.; |;

هفته ای که رفت

1 – هفته ای که گذشت از یک دوست خوب، یک کتاب خوب بدستم رسید . ( یک کتاب دیگر هم از یک دوست که خودش نویسنده کتاب هم هست در راه هست !)همیشه از دیدن روی ماه پستچی   خوشحال میشوم ...عاشق شنیدن صدای موتوراش هستم . از این صدای انفجاری که بهنگام دریافت ایمیل از کامپیوتر ساطح می شود ، خسته شدم ! بگذریم ! نمیدانم کی وقت میشود تا کتاب را بخوانم . آهان ...! یک فکر بکری همین حالا به کله ام زد ، خودم را زیر یک ماشن پرت میکنم ...اینطوری شاید یکی دوماه بیکار شدم و استراحت کردم ..بعله ، خودشه، خب فکریه ، راحت میتوانم کتابهای نیمه کاره را بخوانم ! فقط خدا کند ماشین از روی صورت وچشم وچالم رد نشود !   2- میگویند انسان در ابتدای امر ، گیاهخوار بوده و بعد   کم کم به دلایلی گوشتخوار و حالا به این روز افتاده ، نمیدانم چرا اشرف مخلوقات حس غریزی خودش را گم کرده و خونخوار شده . داشتم فکر میکردم اگر حیوانات علف خوار یک روز مثل اشرف ، عاقل بشوند و بخواهند تغییر رویه بدهند ، چقدر زندگی هولناک و نا امن می شود ! فکر اینکه یک گاو دنبال من بکند و بخواهد مرا بخورد ، مو به تنم راست میکند . یا گوسفندان در یک اقدام تلافی

ما میکاریم و دیگران میخورند , دیگران می خورند و ما میکاریم !

+ ;نوشته شده در ; 2007/10/10 ساعت;14:29 توسط;.:ALITAJADOD:.; |;

هفته ای که رفت

1-       نمیدانم چشم کدامتان شور بود ! چه کسی چشم دیدن نذر مرا نداشت ! هنوز سه چهار روز نگذشته بود که که دل درد عجیبی گرفتم (پیوست داشت !!) و مراسم آش خوران ، پرونده اش بسته شد ! شاید قسمت نبود اما از اینکه نتوانستم نذرم را بجا بیاورم خیلی ناراحتم ! گذشته از نبودن قسمت و چشم تنگی بعضی از شما عزیزان احتمالن ترکیب آش رشته پر از کشک با آش شله قلمکار با پیاز داغ زیاد هم ، بی تاثیر نبود !   2-       پخش مجدد کارتون آنت و لوسیمی (  losimey ! ) مرا به فکر این انداخت که نسل ما افسردگی اش را چقدر مدیون این کارتونهاست !! انمیشنهای غمگینی که معولا غروبها از کانال دو پخش میشد و ما تازه از مدرسه آمده بودیم یا اگر صبحی بودیم داشتیم مشق مینوشتیم و حالا باید غصه آنت را هم میخوردیم ! باید با نل وپدر بزرگش همسفر می شدیم و از دست آن مرد پشمالو (که آخرش فهمیدیم ریش و پشم اش قلابی است !) می ترسیدیم و همش منتظر می ماندیم تا ببینیم پارادایز   خراب شده کجاست و نل مواد اولیه ساخت عروسکهایش را از کجا تهیه میکند ! الفی اتکینز با کله کیوی مانندش و صدای رویایی ژاله علو   بالاخره هلیکوپترش را می سازد یا نه ! هنوز