1 یک گوشه با طنابی بسته شده بود و انگار داشت آدامس میجوید. تا ساعاتی دیگر بنا بود گردنش رابا تیغ سرد و تیز ببرند. رفتم پیشش و دست به پشمش کشیدم و یواشکی در گوشش گفتم: منو ببخش رفیق، من بیتقصیرم. اگه میتونستم کاری بکنم و کاری ازم ساخته بود دریغ نمیکردم. ولی تنها کاری که ازم برمیاد اینه که محکم بغلت کنم این دم آخری.. بیا توی بغلم... 2 گوسفند گفت : بکش دستتو، دهنتم ببند عجالتن. تو خودت شریک جرمی. چی میگی شما آقا؟ الان داری ناله میکنی و میگی چی؟ بیتقصیرم؟ آره؟ بعدن یه ساعت دیگه جیگرمو به نیش میکشی و آبگوشتمو میخوری ؟ یک تیکه هم میذاری توی فریزر برای قورمه سبزی ؟ واسه من تریپ روشنفکری بر ندار. جمعش کن آقاجون. من اگه چیزی نمیگم. اگه خودمو زدم به اون راه. اگه سکوت اختیار کردم واسه اینه که چارهای ندارم. سرنوشتم اینه. چیکار کنم؟ الان در برم؟ کجا برم؟ پیش کی برم؟ واسه چی برم ؟ واسه چی برم ؟ آره واسه چی برم ؟زندگی کردم که خورده بشم اصلن.. ولم کنید شما هم. این ترحم تو. این محبتت به قول خودت. این اراجیفی که در گوشم میگی. این امیدی که مثلن داری تزریق میکنی به زندگیم
(کارتونیست درک نشده سابق)