رد شدن به محتوای اصلی

پست‌ها

نمایش پست‌ها از مارس, ۲۰۱۲

چراغ چهل و یکم

از شهریور سال نود، یک سری کارهایی برای چلچراغ و پای متنهای رضا ساکی انجام دادم . این همه آن کارها است . بنا به دلایلی همکاری ام با چلچراغ ادامه پیدا نکرد . تجربه خوبی بود اما . .فضای مطبوعات با روحیه من انگار سازگار نیست . باید سازگارش کنم 

شب از نیمه های زمستون گذشته ..

شبیه آدمهای فامیل مرده شده ایم . یکنفرمان مرده است . یکنفر الان نه ، خیلی وقت پیش مرده است و هنوز عزادارش هستیم  و هميشه يکجايي هست که بري و او آنجا نباشد  و تو دلت تنگ بشود برايش  و بعدن به خود بيايي که اصلن اينجا يکبار هم نيامده بودي . حال و روز این روزهای ما اینگونه است . عزادار خودمان هستیم . همین تو که مرده ای همین من که جان دادم همین مایی که تدریجی  به درک واصل شده ایم

آتیش آتیش فلانه حالام وقت بیساره

1 امشب چهار شنبه سوری است و من برای دخترم میگویم چهار شنبه سوری اینچنین وآنچنین است . میان این همه  مراسمی که داریم چهار شنبه سوری را دوست دارم  2 چهارشنبه سوری کوچه 96 گلسار رشت . از این سر کوچه تا آن سرش را با کاه کپه کپه آتش میزدیم و از رویش می پریدیم و دود میرفت توی چشمهایم و اشکم در می آمد . من با دود روی صورتم نقاشی میکردم و همه را میترساندم  3 پای دوستم در آتش یکبار سوخت و درد زیادی کشید . مراقب باشید نسوزید . زهر مار نکنید به خودتان .  4 یکبار توی کوچه ما یک نفر کلن آتش گرفت و خیلی این صحنه بد بود . شوخی های خرکی نکنید با هم .  5 چارشنبه سوری خوب است . ما هر سال میرویم خانه پدری و آش شله قلمکار میخوریم و من هم با شز از روی آتش میپرم و از بس میخنیدیم جیشمان میگیرد ! 6 سالهایی که اجبارن مشهد بودیم هیچ دوستی نداشتیم . مادرم گاز پیک نیکی روشن میکرد توی خانه و رویش ظرف اسفند میگذاشت و دود میکرد و ما غریبانه از رویش میپریدیم . من با سیاهی اسفند صورتم را سیاه میکردم و چارلی میشدم برای خواهرهایم . 7 امسال آخرین سال آتش بازی من است . خانه مادری فروخته شد و یک آپارتمان بجایش

یروز دیگه بمیر

بمیري من گريه ميکنم ، ميروم توی حمام زير دوش  چون هيشکس نبايد بفهمد ،بعدن من هي افسرده ميشم همه برایشان این سوال مطرح خواهد شد که چه مرگم است ؟  ميگویم بهشان سرماخورده ام ، به قول توفيق :   " حال من خوب است  اين همه غم و غصه که ميخورم  براي سرماخوردگي است "  بعدن طرحهاي غمگين ميکشم  زنبورهاي سبز بعدن من هميشه هرجا اسمی شبیه توبیاید بغضم ميگيرد هرجا که باتو رفته ام ، هرجا که بوی تو را دارد خفه ام می کند از گریه  بعدن شعراي غمگين ميخوانم شايد سيگار بکشم  آه آه آه دوست دارم  براي تو مست کنم  و بلند بلند بخندم  و وقتي اتومبيلم را توي پارکينگ خاموش ميکنم  ساعتها آنجا بنيشنم  و موزيک را خاموش نکنم  و همانجا خوابم ببرد اصلن  بعدن من ريشم را نخواهم تراشيد  چون مردم آدمي را که ريشش را ميتراشد به عنوان يک افسرده ي غمگين عشق مرده نمي پذيرند  بعدن من تي بگ مي اندازم توي ماگم  و درش نمياورم  و همانطوري مي نوشم  چون افسرده ها مارک تي بگشان آويزان است  همه اينها وقتي است که تو مرده باشي  تو پيشم نباشي  و منم هم ندانم قبر تو کجا باشد  که بيايم بخوابم رويش  و خا

سخنی با خوانندگان !

یکی از دلایلی که خیلی دیر به دیر مینویسم میتواند این هم باشد که دور افتادم از مخاطبینم . پیش تر ها در بلاگفا به دلیل راحت حلقوم بودن سیستم عاملش و اینکه فیلتری در کار نبود یکمی نزدیک بهم بودیم . آمار وبلاگ همان است که بود حالا مقداری  کم و زیاد در برخی نواحی . اما سیستم نظر خواهی برای خوانندگان دشوار شده و ارتباط دو طرفه من با بیشتر دوستانم تقریبن قط شده است . بردارید یکجورایی به نویسنده مورد علاقه تان برسانید که آیا نوشته هایش را دوست دارید ، آیا دنبالش میکنید هنوز . آیا دلتان تنگ میشود وقتی که نمی نویسد و یا کم مینویسد ؟  چند وقت است بدجوری ویر کرده ام که داستان بنویسم و خودم هم تصویر سازی اش کنم . بنظرت من این قابلیت را دارم که بتوانم چیز درست و درمانی بنویسم . با همین ادبیات وبلاگی ام ؟ راه های تماس همینجا ، همونجا ، و اینطور جاها : alitajad0d@yahoo.com
  باید این رو هم در نظر گرفت که جناح مخالف هم الان داره سوت و کف نمیزنه که خاتمی رایش رو انداخته تو صندوق . اونا هم موندن توش که چیه داستان و این چرا رای داده و به کی رای داده اصلن ؟ از نظر من اونها متعجب تر و فکری تر شده اند تا ما . که خب این خودش یک هل به عقب هم اگر نباشه یک پُک که هستش به جناح مخالف محافظه کار سنتی ِکپک زده ی بدبخت . باری ، آقای خاتمی رکب زده اند به هر حال