الو سلام من علی تجدد هستم .. دوست ممد رضا . ممد گفته بود شما رو توی یک رستوران دیده . رستوران شیرین . گفتن شما هم یک کوچولو دارید که ... خب در حقیقت بعدن فهمیدم که اون کوچولو نبود زیاد . 19 سالش بود . شادی بود اسمش . و دوست مشترکمان گفته بود باهاش صحبت کنم تا ببینم چکار باید بکنم برای مهاجرت . از خودم که گفتم و فهمید یک درد مشترک داریم ، خانمه گریه اش گرفت . یاد خودش افتاد . خانم خانه گفت خودت حرف بزن و من حرف زدم . من که حرف زدن بلد نیستم . اما خب اینجا دیگر سکوت کردن هم خودش کلی حرف تویش بود. سکوت کردم - منم عین شما هزار جور کلاس بردم شادی رو هزار جا رفتیم .. هزار تا دکتر .. اما خب .. خوب شدن اینا مثل معجزه می مونه ... اینجا خیلی خوبه .. تا بیستو یک سالگی همه چیز رایگانه ، دبیرستان ، دانشگاه ، روزایی که نمی تونید بچرو نگه دارید ، حالا واسه هر چی . می آن بچه رو با ون کولر دار میبرن موسسه تفریحی . اونجا همه جوره میرسن بهش. .. اینجا به ما به چشم کسایی نگاه می کنن که داریم از یک فرشته نگه داری می کنیم ... اونجا چی ؟ اونجا ... + ( اینجا از یک آدم فضایی انگار ) + شا...
(کارتونیست درک نشده سابق)