الو سلام من علی تجدد هستم .. دوست ممد رضا . ممد گفته بود شما رو توی یک رستوران دیده . رستوران شیرین . گفتن شما هم یک کوچولو دارید که ...
خب در حقیقت بعدن فهمیدم که اون کوچولو نبود زیاد . 19 سالش بود . شادی بود اسمش . و دوست مشترکمان گفته بود باهاش صحبت کنم تا ببینم چکار باید بکنم برای مهاجرت . از خودم که گفتم و فهمید یک درد مشترک داریم ، خانمه گریه اش گرفت . یاد خودش افتاد . خانم خانه گفت خودت حرف بزن و من حرف زدم . من که حرف زدن بلد نیستم . اما خب اینجا دیگر سکوت کردن هم خودش کلی حرف تویش بود. سکوت کردم
- منم عین شما هزار جور کلاس بردم شادی رو هزار جا رفتیم .. هزار تا دکتر .. اما خب .. خوب شدن اینا مثل معجزه می مونه ... اینجا خیلی خوبه .. تا بیستو یک سالگی همه چیز رایگانه ، دبیرستان ، دانشگاه ، روزایی که نمی تونید بچرو نگه دارید ، حالا واسه هر چی . می آن بچه رو با ون کولر دار میبرن موسسه تفریحی . اونجا همه جوره میرسن بهش. .. اینجا به ما به چشم کسایی نگاه می کنن که داریم از یک فرشته نگه داری می کنیم ... اونجا چی ؟ اونجا ...
+ ( اینجا از یک آدم فضایی انگار )
+ شادی جان الان راه میره ؟ می تونه راه بره ؟
- نه ..
+ حرف میزنه ؟
- نه نه .. یبار تو این 19 سال گفت مامان ... دیگه نگفت . .. تگزاس از اینجا بهتره ، اروپا هم بهتر از همه جا ...
آقا می دونید من به شما پیشنهاد می دم اول از همه از ایران برید بیرون و در مرحله بعدی حتمن یه بچه دیگه بیارید ..
+ ( من به دخدره خیانت نمی کنم ..) اگه بازم ...
- نه منم اینطوری فک می کردم ... الان دخدر دومم خیلی هوای شادی رو داره .. خیلی همو دوس دارن ..
برق رفت
نگفتم بهش شهرزاد الان خیلی بهتر از شادی شماست . گاو که نیستم . مسابقه داریم میدهیم مگر؟ عین اینهایی که اول تابستان می آیند و کولر خودشان را با کور آدم مقایسه میکنند .
نگفتم شهرزاد الان "بابا ، مامان " می گوید ودر تست هوش درجه تیز هوش گرفته . دارد الفبا یاد می گیرد ، بلد است بابا را تایپ کند .. حقیقت را نگفتم
حرفمان که تمام شد خانم خانه پرسید چی شد علی ؟ بچش راه میره ؟ حرف میزنه ؟ خوب شده ؟
+ بله خوب شده و به من گفت الان داره تو حیاط جلوی خونه با بچه ها بازی میکنه .. دروغ گفتم
برق کماکان رفته بود و این معجزه ای از طرف خدابود تا مشتم وا نشود جلوی خانم خانه که اشکم را ببیند .
و من به معجزه اعتقاد دارم
نظرات
shahrzad doostet daram...
فروزان : یافتی بالاخره !