رد شدن به محتوای اصلی

پست‌ها

نمایش پست‌ها از ژوئن, ۲۰۱۲

مصاحبه با کانون عصر سوم

علی تجدد، کاریکاتورست دیگری است که از رشت در این کمپین شرکت کرده. او درباره حضور خود در این جریان می‌گوید: “من خودم دو به شک بودم که با بقیه همراه بشوم یا نه. یک اخلاقی ما ایرانی‌ها داریم، یعنی اگر ببینیم یک‌نفر پیشنهادی می‌دهد که خوب و سازنده است، معمولا سخت قبولش می‌کنیم. از این‌که فردی به غیر از خودمان بخواهد رهبری یک جریان را به‌دست بگیرد و یک کار خوب را به‌نام خودش تمام کند، استقبال نمی‌کنیم.اما از این‌ها که بگذریم، تا یک جایی استقبال چندانی نبود اما بعدش انگار اپیدمی باشد، همه دست به قلم شدند، حتی آن‌هایی که کارتونیست نبودند و حتی طراحی بلد نبودند. من اگر جای شکرایه بودم چه‌قدر خوشحال می‌شدم وقتی می‌دیدم تنها نیستم.” تجدد درباره سیاسی یا صنفی بودن این جریان هم می‌گوید: “لباس پوشیدن‌مان هم در این کشور سیاسی است اما حقیقتا من اهل سیاست نیستم و اگر هم وارد این داستان شدم فقط دلایل انسانی داشت. در ضمن من که صنفی نمی‌بینم. مگر کارتونیست‌ها صنف هم دارند؟ این فقط یک حرکت انسان‌دوستانه و دوستانه بود که ختم به خیر شد.من مصلح اجتماعی نیستم اما اگر مشکلات دیگران هم با کشیدن کاریکاتور ح
زمان ما یه برگه بود مینداختن تو حیاط خونمون و میگفتم باید صدتا از روش بنویسی و یه کارمند ننوشت فولان شد یه بخ بخ بیچاره نوشت ، شد مدیر روابط عمومی اپل . یکی هم رئیس جمهور شد و معلوم نشد نوشت یا ننوشت یا واسش نوشتن . بعدنش هم ما با چشم گریون مینویشتیم اما صدتا نمی شد هیچوقت و همش میترسیدیم از عاقبت شوممون . گاهی فکر میکنم که شاید الان که به پیسی خوردیمو وضعمون ( وضع مالیمون طبعن ) اینه بخاطر .سهل انگاری در نوشتن و تکثیر و توزیع اون نامه ها باشه . یا همین ایمیلا حتا چه بدونم اسرار مسرار ازل رو نمیدونیم و ندونسته میمیرم . ببین کی گفتم

دروغهای دوست داشتنی

حالا اینطوری هم که نیست . حتمن یکجایی هست توی این دنیا که همانجایی باشد که آدم دوست دارد باشد . یکجایی که آرامشی حداقلی داشته باشد .یکجایی که آدم راحت پاهایش را دراز کند . کافه اش را برود . یکمی بخندد . یکمی گریه کند . یکمی شوخی کند . یک جمعی باشد که دوستانت آنجا باشند . همیشه خدا آنجا باشند و تو دلت وقتی خواست بروی آنجا و نوشیدنی ات را بخوری و در باره چیزهای مشترکی که دارید حرف بزنید . توی سنگفرشهایش پیاده روی کنی و همیشه هم هوا خنک باشد که پالتو تنت باشد و کنار رودخانه پیاده روی کنی و گاهی ملت را دید بزنی یواشکی یکجایی هست در این جهان که آدم با خودش توی توالت دیالوگ نداشته باشد مدام . که وقتی زن آدم به آدم میگوید چرا اینقدر با خودت حرف میزنی نگوید آدم : چون... بهترین دوستم خودم هستم . من ایمان دارم یک همچین جایی باید باشد حتمن .  یکجایی به غیر از خوابهایت طبعن

این دل رمیده ..

فخی سلام  از کجا برات بگویم ؟ از دلتنگی ها و تنهایی و فولان بیسار ها که میدانی . یک غرور گهی هم من دارم که نمیگذارد همه داستان را برایت تعریف کنم . مثلن من هر شب پیاده میروم خانه و گاهی اوقات که اصلن حس خانه رفتن و زندگانی کردن نیست همه شهر را پیاده میروم . بدون دلیل و این هدفون است که تنها رفیقم است چند شب پیش برای کاری رفتم میدان فرهنگ و از آنجا تا خانه که خودت میدانی چقدر راه است پیاده رفتم . و شاهین نجفی داشت میخواند در گوشم که : بی خیال تمام اضافه ها تنها زندگی خنده دار ر ابکنیم " ولی مگه میشد ؟ رسیدم به سر کوچه ای که باشگاه زات پرور آنجا بود و سر بی صاحابم را خم کردم توی آن تاریکی کوچه و خودم و خودت را دیدم که داشتیم ورزش میکردیم و خودمان را جر میدادیم اما این شکم سر آخر آب نشد . غم باد که با بادی بیلدینگ آب نمیشود . بعدن آمدیم بیرون و خندیدم به تمامی اضافه ها و بعدن سر میدان شهرداری خداحافظی کردیم  تمام آن چند متر تا شهرداری را من گریه کردم. عین دیوانه ها . ولی کسی ندید اشکهای من را . اشکهای من در میان درو داف  دیده نمیشد خدارا شکر . راهم راکشیدم و رفتم خ