رد شدن به محتوای اصلی

پست‌ها

نمایش پست‌ها از مه, ۲۰۰۸

کارتونیستهای خود فروش

اگر به تاریخ آرشیو این وبلاگ نگاهی بیاندازید حتما متوجه خواهید شد که من شاید اولین وبلاگ نویسی باشم که وبلاگ " تمام کاریکاتوری " راه انداخته ام . آن اوایل با اسم مستعار می نوشتم و میکشیدم و در هر پست فقط کاریکاتور می گذاشتم . خیلی دیر به دیر اگر پا میداد متنی هم می نوشتم . اما به مرور زمان که در ادامه خواهم گفت این جریان وارونه شد و حالا میلم به گذاشتن کاریکاتور در اینجا کمتر وکمتر شده و تقریبا به صفر دارد میرسد . دوستانی هم که به من لطف داشتند مدام از این موضوع سوال میکردند که چرا کم کار شده ام در حالیکه اینطور نبوده ، چون من هنوز برای خودم کارتون میک

" گلزار ، رقیبی برای تمامی مردان ایران "

  + ;نوشته شده در ; 2008/5/25 ساعت;14:26 توسط;.:ALITAJADOD:.; |;

بدبختی ما یکی دوتا نیست ...

بدبختی این نیست که برنج کیلویی 5000 تومان شده است ، بدبختی این نیست که خلیج فارس ، خلیج عربی نام گرفته ، بدبختی این نیست که نان ندارید بخورید ، بدبختی این نیست که جدیدن زنان وبلاگستان از سایز و دور کمر(!) شوهرشان می نویسند ، بدبختی این نیست که حافظ دیگر مسلمان نیست ، بدبختی این نیست که شهرداری تهران 3 میلیارد تومان به کشور برادر، لبنان عزیز کمک کرده است ، بدبختی این نیست که بین گوساله یا دلفین بودن باید یکی را انتخاب کنیم ، اینکه در کائنات 50 متر که هیچ دو متر برای مردن هم زمین نداریم بدبختی نیست ... بدبختی این است که جائی میهمان باشی و بخواهی بروی دستشوئی فقط وفقط مسواک بزنی اما ببینی نفر پیش از تو گند زده است به هر چه کاسه توالت و دیوار و غیره و تو به خاطر اینکه دیگرانی که بعد از تو می آیند گمان مبرند این شاهکار تو بوده دهانت از آشی که نخورده سوخته و سرویس شود و تمام توالت را بشوری و بسابی و یادت برود چرا آمدی و آمدنت بهر چه بود ! + ;نوشته شده در ; 2008/5/15 ساعت;15:20 توسط;.:ALITAJADOD:.; |;

سهم ما ایــــــــــــــــــــــــــــــنه ...

تابه حال برایتان پیش آمده داخل اتاقی بروید که هفته ها وماهها بلکه سالها متروکه ودست نخورده مانده و هیچ بنی بشری داخلش نرفته باشد ؟ روی مبلها پارچه های سفید کشیده اند . روی همه چیز غبار و خاک گرفته مثل خانه خانم هاویشام ! پنجره را باز میکنید و نور چشمتان را میزند . ستونی از نور به داخل اتاق تابیده می شود .یکی از روکشهای مبل را برمیدارید و میتکانید . حالا یک گوشه بیاسیتد و به این اثر هنری که در اثر برخورد گردو غبار با ستون نور تشکیل می شود نگاه کنید . ذرات گرد و خاک در ستون نور به سمت خورشید میروند، دور خودشان میچرخند و همینطور بالا و بالاتر میروند . فکرش را بکنید این ستون نور چه قدر شبیه به کهکشان راه شیری است . بله کهکشان خودمان است انگار ! این گردو خاک وغبار چقدر شبیه به ستاره ها وسیارات کهکشان خودمان است . زمین کجاست ؟ سیاره ما کدام است ؟ کدام یک از این ذرات شناور در این کهکشان است ؟ قدرت خدا اصلا دیده نمیشود ! نمی توانی بگیری اش اصلا نمی توانی پیدایش کنی و با انگشت نشانش بدهی . سیاره ما در این کهکشان گم و گور است . در برابر این عظمت ذره ای بیش نیست ! من و تو کجای این کهکشانیم ؟ روی

روزهایی که عبور نمیکنند

این روزها که میگذرد میل عجیبی به هم صحبتی با پیرمردها و پیرزنها پیدا کرده ام . در میهمانی ها سمت آنها می نشینم و با آنها هم صحبت میشوم و خاطره هایشان را میشنوم و بهشان لبخند میزنم آنها هم از لاکشان بیرون می آیند و مرا امین خودشان میدانند و رازهای مگوی خودشان را به من میسپارند و اهلی می شوند ...   این روزها با کودکان همبازی هستم . از سرو کولم بالا میروند و از صبر و حوصله ام حالی به حولی میشوند و گُر میگرند از خوشی ... این روزها هیچ حال وحوصله همسن وسالهای خودم را ندارم . جوانان امروزی را دوست ندارم . غم من با غم آنها فرق میکند . جوانترها را که اصلا نمی فهممشان و آنها هم   مرا درک نمیکنند . در یک دنیا دیگر زندگی میکنند. این روزها از یک چیزی هراس دارم ; این پیرمردان و زنان تا چند سال دیگر میمیرند و آن کودکان هم جوانان امروزی می شوند و این اصلا خوب نیست ... به زودی تنها تر خواهم شد + ;نوشته شده در ; 2008/5/6 ساعت;14:36 توسط;.:ALITAJADOD:.; |;