رد شدن به محتوای اصلی

پست‌ها

نمایش پست‌ها از فوریه, ۲۰۱۱

وقتی نوستالوژیک میشم از خودم بدم می آد

این پسره امیر خیلی شبیه من دارد می شود . این پسره امیر خواهر زاده ام است و همگان می خواهند  مرا در او ببینند . آقامون که گاهی اوقات علی جان صدایش می کند جای امیر جان . مادر راه به راه می گوید شبیه بچگی های تو است . من ؟ من هیچ  فیلانی نیستم حالا . من خودم هم چندین بار گفته ام این اصلن به من شبیه نیست . من کی گفتم در بچگی مرغ مینا را بکشیم و کبابش کنیم ؟ من ؟ من یکبار یک اردک داشتم نامش ساتورلن بود چند وقت پیدایش نبود همگی گفتند پرواز کرده و رفته به ییلاق هوا خوری . اما یکبار داشتیم فسنجوون رشتی می خوردیم که دایی ام رذالتش عود کرد و گفت این ساتورلنه علی توفسنجون . من گریه کردم و سفره را بهم ریختم . آقامون را می گویی ، کارد میزدی خون نمی آمد ازش . دلش میخواست در دم دایی را که فقط  ده سال از من بزرگتر بود جر بدهد خشک خشک اما برادرزنش بود به هر حال . خوبیت نداشت . این پسره از یکجهاتی شبیه من است و آن هم این است که وقتی می رود توالت خودش را کاملن عریان می کند . من یادم نیست تا کی اینگونه بودم . یادم است دشویی که می رفتم کلن لباسهایم را در آوردم و بیرون در می انداختم . لابد سخت بود برایم  تو

حاجی واسه شما حکم میشه فردا

همه اش که کشتن و شکنجه و اعتراف گرفتن و زندانی کردن نیست . همه اش که شیشه نوشابه را طور دیگر استعمال کردن نیست . همین افسردگی همگانی خودش جرم است . همین حس یاس و روزمرگی که در این سی سال زندگانی داریم خودش جنایت است . همین حس بدبختی و عذاب وجدان. همینکه نمی توانی بخندی وقتی میبینی دوستت و همشهری ات توی زندان نمی خندند . بغض دارند . همین که نمی توانی مثل بچه آدم دخترت را ببوسی وقتی می دانی یکی هست که دلش بوی دخترش را می خواهد توی سلول انفرادی . توی تخت گرم و نرمت میخوابی و به فکر سنگ سرد زندانی زیر باسن دیگری .  بغض هم که می کنیم و توی خودمان میرویم و کم حرف میشویم دلیلش را اگر بگوییم ملت مارا مشنگ می پندارند .  از اینطرف و آنطرف شنیده ام که آقا هم افسردگی دارند . ناراحتند . دلشان شکسته است از جایی که هستند و نبایند باشند . ایشان شاعر بوده اند گویا . در کلاسهای اخوان ثالث بوده اند . سه تار میزدند قبل از جانبازی . خب بیایند یک کاری کنند دور همی بزنیم وبخندیم وشاد باشیم . آدم نیستیم ما مگر ؟ شما زندگانی را به ملت زهر مار نکن ما هم در عوض  می آییم  برای عروسی ولیعهد و شاهزاده تان آقا

عشق سر کوچه به آهنگ زباله رقصید

پ.ن : تکراری است می دانم ،  اما چه کنم که بسته دست و پایم ..

آفتابه ای دم ساحل

هنوز کرکره را بالا نداده و بسملا نگفته دیدم اینکی وبلاگ مرا هم به تر داده اند . باور کردنی نبود خدایی . چون آنیکی هم که دی معرفی کرده بودم هم به تیر بلای مسئولین ذی ربط گرفتار آمده بود . فحش کشیدم در ابتدای امر به علیرضا شیرازی و در خیال خودم اورا تصور کردم از برادران رده بالا است و دارد بازجویی می کند مرا .. امشب فهمیدم تمام وبلاگهای بلاگر فیل شده اند . اگر بگویم خوشحال نشدم دروغ گفتم . چون آدمیزاد دوست دارد همیشه یک شریک جرم داشته باشد . توی مدرسه که اینگونه بود . وقتی یک تخم مرغی می گذاشتی ( این اصطلاح در همه جا بکار می رود ؟) دوست داشتی حداقل دونفری ببرندت دفتر . باری این چیزی از بخت بد من در وبلاگستان نمی کاهد . من هر بار به یک وبلاگ علاقه پیدا کرده ام و آرشیوش را شخم زدم . یک بلایی سرش آمد . آن علیبی نازنین که یکهو از عرصه وبلاگستان ناپدید شد . پرگلک هم در یک وبلاگ دیگر خواندم شوهر کرد ! فالشیست هم مدتها ناپدید شد و خصوصی شد و  وقتی هم که برگشت انگار یکنفر دیگر شده بود و چندنفر دیگر که خاطرم نیست الان اصلن کی بودند . من برای همین دیگر می ترسم آرشیو کسی را بخوانم . این اواخر هم

با تشکر از ..

هنوز به اینجا عادت نکرده‌ام. یک مدتی باید بگذرد تا عادت کنم. انگار آمده‌ام خارج! خدا حفظ کند این احسان عیوضی را که آرشیو وبلاگ قبلی‌ام را که خودش تا یک تاریخی در پرشین بلاگ بود را کشاند اینجا. مهم وبلاگ نبود. خاطره بود. یک وقتایی بود که همه می‌آمدند و نظر خصوصی و عمومی می‌گذاشتند برایم که این علیرضا شیرازی حیوان می‌زند وبلاگت را نیست می‌کند من باور نمی‌کردم. می‌گفتن حیوونی کاری به من ندارد که. من پیشنهاد می‌کنم شما از همین حالا دست به کار بشوید تا دیر نشده. با احسان عیوضی تماس بگیرید و تا در چند سوت وبلاگ شما را با تمام نظراتش انتقال بدهد به هر کجا که دلتان خواست. تحریم کنید این بلاگفا را. گول ظاهرش را نخورید اصلن (چه ظاهری؟) الان من اینجا را وقتی مقایسه می‌کنم با بلاگفا می‌بینم تا به حال انگار سوار رنو پنج بودم و حالا نشستم توی یک پژو جنیفری سفید یا هرچی.. فردا هم دیر می‌شود و هم گران تمام می‌شود برایتان!