مادام وایت عزیز گاهی اوقات از زمین و زمان به ستوه میآیم طوریکه گر تیر فتنه بارد فرق منش نشانه.. مثلا امروز همهی شهر دیوانه شده بودند. هرکسی به قصد و نیت آزار آمده بود انگار. یکنفر آمد برقمان را قطع کرد. یکنفر توی تنگ ماهی ام قرمه سبزی ریخت ( خدایی) و دیگری موقع رانندگی میخواست همهی رانندگان خاطی را به سزای اعمالشان برساند و تنبیه بدنی و بوقی بکندشان و دیگری و دیگری مادام وایتِ خوب من.. من اما وسط اینهمه دیوانه بازی طبیعت به شما فکر میکردم... اینکه باید خودم را برسانم به آخرین جایی که بودیم.. هنوز عطر شما کمی مانده است آنجا موسیو تاجینو #نامه
(کارتونیست درک نشده سابق)