رد شدن به محتوای اصلی

پست‌ها

نمایش پست‌ها از مه, ۲۰۱۲

سینما رادیو سیتی .جای رنگ پریده ها

1 سبزه میدان یک سینما دارد. سینما بیست و دوی بهمن که همان سینما رادیوسیتی سابق است که  آقا اینگونه صدایش میزد ، و ماهم بدینگونه صدایش میزنیم هنوز. 2 سینما رادیوسیتی همه خاطرات سینمایی مرا در خودش جا میدهد . روزگاری بود که طبقه دومش هم برای نشستن جا نداشت اما حالا می توانی توی طبقه پائین هرجا که عشقت کشید بنشینی . اگر پشت سری ها روی اعصابت هستند ، می توانی چند بار جایت را هم عوض کنی . یا نکنی . قدرت انخاب داری  3 جمعه ها آقا مارا می برد تا فیلم خارجی ببینیم . آن زمان سینما فیلم خارجی هم داشت با آن دوبله های افسانه ای اش . کنار سینما رادیوسیتی خیابان علم الهدی است . شلوغ است و بوتیکهای شیک و پیاده روی سنگفرش و نورهای رنگی . پاساژهای قدیمی و حالا هم یکی دوتا جدید دارد. من اما به دلایلی دیگر از آنجا عبور نمیکنم . خاطرات دوستی که دیگر نیست آزارم میدهد. 4 بعد از فیلم دیدن رستوران میعادگاهمان بود .رستورانی که دیگر حالا نیست . آن زمان هم که بود شبیه رستورانهای پاریس بود . گارسون با دستمال می آمد سراغت و خیلی همه چیز شیک و پیک  بود . چون آن زمان نزدیک به زمانی بود که هنوز به عصر

نسلی که سر سپرده عصر حجر شده

کاریکاتوریست اراکی برداشته بدون هیچگونه توهینی یا کنایه ای حتا کاریکاتوری از نماینده شهرش که خواسته است یک تیم فوتبال را منتقل کند به اراک کشیده است . آقای نماینده هم گویا دلچرکین شده و رفته اند شکایت کرده و این وسط قاضی 25 ضربه شلاق برای این همکارمان تجویز کرده اند . بله 25 ضربه همش !  مانا نیستانی در ف.ب گفته است بیائید برداریم ماهم تصویر مقدس ایشان را بکشیم تا همدردی کرده باشم . کشیدیم تا کرده باشیم ماهم .  پ.ن : روزنامه گاردین این کارتون بنده را میخواهد چاپ کند . به اجازه من نیاز داشت .من اهل ماجراجویی نیستم . بخاطر مسائل شخصی و خانوادگی ام دوست ندارم یکسری اتفاقات برایم بیوفتد . مصلح اجتماعی هم نیستم . گفتم نه . فردا پس فردا اگر این داستان را گاردین خوانها دیدند بدانند بی اجازه من بوده است ! و اما اصل داستان :