میخواهم بروم داخل خانه و توی اتاقم خودم را حبس کنم و روی اختراعم کار کنم. اختراعم؟ اختراعم ساختن گلولههای است که وقتی به آدم برخورد میکند جای کشتنش روی افکارش تغییرات مثبت و قابل توجهی میگذارد. اختراعم که تمام شد ببرمش بدهم به متفقین تا بدهند به تک تیر اندازها تا داعشیها را مورد هدف قرار بدهند. مرد داعشی همانجا جامعهاش را عوض میکند و ریشش را میتراشد و به کشورش میرود و شغل شریفی را آغاز میکند. * مکاشفات آینده: مرد و زن داعشی که با گلوله اختراعی من شغل دیگری برای خود پیدا کرده و دیگر آدم نمیکشد. آدمهای بهتری شدهاند. او امروز یک راننده تاکسی است اما روزهای بارانی فقط دربست سوار میکند. او یک کارمند است اما تلفن کسی را جواب نمیدهد و کار مردم را به فردا و پس فردا میاندازد او یک رئیس بانک است و فقط به پولدارها سلام میکند او یک پزشک است و زیر میزی میگیرد تا بهتر عمل کند او یک قصاب است و فکر میکند از کجای گوشت به مشتری بدهد که ضرر نکند او یک مقام عالی رتبه است و اختلاس میکند او یک همسر است و خیانت پیشگی میکند و... باید برگردم و دوز گلوله را زیادترش کنم...
(کارتونیست درک نشده سابق)