قبل از همه ی روزها یا پیش درامد:
"آقای سوسور مردی بود که بیست سال هر روز همان کار دیروز را میکرد. و خسته بود از این بابت و احساس افسردگی میکرد. اما زندگی خوب و مرفه و زن و بچه و ماشین و خانه و زندگی داشت"
"آقای سوسور مردی بود که بیست سال هر روز همان کار دیروز را میکرد. و خسته بود از این بابت و احساس افسردگی میکرد. اما زندگی خوب و مرفه و زن و بچه و ماشین و خانه و زندگی داشت"
روز اول:
آقای سوسور یک روز پیغامی در وایبر دید با این مضمون که اگر میخوای مغز را ورزش بدهی کارهای همیشگی را نکن. کارهای جدید بکن. با دست چپ مسواک بزن مثلن و کارهای دیگر بکن. آقای سوسور گفت: از فردا
فردا:
آقای سوسور صبح از خواب بیدار شد. از طرف دیگر تخت پرید پایین. صورتش را نشست. صبحانه نخورد. با دست چپ مسواک زد. با دست چپ بند کفشش را بست. تصمیم گرفت سوار اتومبیلش نشود و پیاده برود سرکار
آقای سوسور یک روز پیغامی در وایبر دید با این مضمون که اگر میخوای مغز را ورزش بدهی کارهای همیشگی را نکن. کارهای جدید بکن. با دست چپ مسواک بزن مثلن و کارهای دیگر بکن. آقای سوسور گفت: از فردا
فردا:
آقای سوسور صبح از خواب بیدار شد. از طرف دیگر تخت پرید پایین. صورتش را نشست. صبحانه نخورد. با دست چپ مسواک زد. با دست چپ بند کفشش را بست. تصمیم گرفت سوار اتومبیلش نشود و پیاده برود سرکار
روز سوم: آقای سوسور بر اثر شدت ضربه وارده به سر و برخورد با یک نیسان آبی رنگ که متعلق به برادر آقای دودور بود کشته شد.
آقای دودور یکروز پیغامی در وایبر دید که همان پیغام فورواردی آقای سوسور بود. او تصمیم گرفت از طرف دیگر تخت بپرد. صورتش را بشورد. مسواک بزند. تا خرتناق صبحانه بخورد. ایستاده نشاشد و با اتومبیل برادرش سر کار برود.
آقای دودور یکروز پیغامی در وایبر دید که همان پیغام فورواردی آقای سوسور بود. او تصمیم گرفت از طرف دیگر تخت بپرد. صورتش را بشورد. مسواک بزند. تا خرتناق صبحانه بخورد. ایستاده نشاشد و با اتومبیل برادرش سر کار برود.
ادامه ندارد
نظرات