رد شدن به محتوای اصلی

پست‌ها

نمایش پست‌ها از اوت, ۲۰۱۴
دیر زمانی تلویزیون خانه ما اینطوری نبود. اونطوری بود که بابا دستور میداد برو روشنش کن. برو زیاد کن صداشو. برو بزن کانال دو. ئه بدم اومد برو بذار همونجا دوباره. بعد کی باید اینکار را میکرد؟ من . بله من. چرا من ؟ چون من اسمم کوتاه و ساده بود و با یک بار باز و بسته شدن دهان گفته میشد.  علم پیشرفت کرد ریموت آمد. راحتتر شدیم کانال را بابا عوض میکرد از راه های دور. خوب بود با اینکه هر روز چند بار یکی داد میزد: علی کنترلو ندیدی؟ الان من پدر هستم خودم. رئیس خانه ام اما ریاست نمیکنم.  جرات ندارم. من مثل رئیس جمهوری برخی کشورهام که نقش هویج را بازی میکند و قدرت دست نخست وزیر و پارلمان و شهرداری و سوپورها است.  نه جرات دارم کانال را عوض کنم و نه اینکه بگویم ور ایز مای ریموت ؟  دیروز رفتم دوتا کنترل خریدم. یکی را گذاشتم روی میز ناهار خوری. یکی هم سر جایش توی کیف کنترلها. پیر و فرتوت و خموده شدم. زورم نمیرسد بروم کنترل را بردارم. وانگهی اگر هم سینه خیز و با زحمت برسانم خودم را بهش آن شورشی جوان خانه داد میزند بذار پرشین تون.  نسل نیم پزی بودیم ما
من به این آقا رای ندادم.  یعنی رفتم و انگشتم را جوهری هم کردم. رای ام را هم تا زدم اینطوری قشنگ و داخل صندوق انداختم و عکس هم ازش چی ؟ گرفتم تا پس فردای روزی عکس ورق تا نزده منتشر نکنند. اما من رای ندادم. پیچیده است یک کمی آن روزها دولت فخیمه کانادا صندوق نداشت ملت رای بیاندازند داخلش. تو بگو یک صندوق پیدا بشود توی کانادا. نبود اصلن هیچی. قهر کرده بودند و قونسولگری را تعطیل کرده بودند. یکنفر توی بحبوحه گفت ببین تو نمیخواهی رای بدهی خب؟ گفتم خب. گفت ببین من میخوام رای بدم. گف تم خب. گفت: ولی نمیتونم اینجا. چرا ؟ گفتم: چرا ؟ چون کانادا قهر کرده با ایران و لج بازی میکنن. تو برو بجای من رای بده، منم به جای تو رای نمیدم! منطقی بود. از آن روز به بعد او آنجا به جای من دارد آبجو میخورد و با شلوارک توی خیابان قدم میزند و من بجای او دارم روغن پالم میخورم و سقوط میکنم با هواپیما
به واسطه دخترم که محصولات سینما و تلویزیون هند را فالو میکند ( هه هه فالو ) دیروز به یک سریال هندی برخوردم در شبکه ای در اونجا. آقاهه هر شب به زنش قرص خواب میداد( تو غذاش) و بعد وقتی این میخوابید میرفت از اونجور خونه های بد و با زنانی ویژه داد و ستد میکرد. به صورت افقی. بعد یک شب زنش فهمید و بهش گفت: چرا اینجوری کردی تو آخه؟  گفت بیا بشین من یه حقیقتی رو که تا الان نگفتم بهت بگم بهت این بار از روی دوشم خالی بشه دیگه.  نشستن. آقاهه گفت: میدونی من قبل از تو با یه زنی آشنا شده بودم. بگو کجا؟ زنش نگفت ولی اون ادامه داد. داشتن به زور میبردنش از اونجور خونه ها. بعد من نجاتش دادم و زنم شد. بعد یروز ماموریت خورد بهم رفتم سفر برگشتم دیدم اون چیه ؟ زنم کو ؟مامان؟ بابا؟ پلیس؟ پیر؟ پیغمبر؟ زنم نیست آقا. من ازاون روز تا همین یه دقیقه پیش ( ماضی استمراری) تموم ناجور خونه های شهرو دارم دنبالش میگردم. کات شد به مرده که تو بغل یه خانوم ویژه داشت با نوازش ازش اعتراف میکشید. خانم ویژه هم لب به اعتراف می گشود زنش گفت: آها خب باشه.. پ.ن:همیشه اول اینطور متنهایی که میخواییم از یه سریال از
یک چیز خوب محسن نامجو انتخاب شعرهایش است. گاهی دوتا شعر را بر میدارد میچسباند تنگ هم طوریکه انگار اینها یکی بودند از ازل و از مخرجی مشترک بیرون زده. الله اکبر! میشه مگه؟ اون که بالا گفتم به کنار. یکبار در شعری که نمیدانم شاعرش کی بود. یک مصرع قشنگی داشت. میگفت: تو در میان گلها، چون گل میان خواری! خیلی قشنگ نیست؟ انگار شاعر داشته با دلبرش شوخی کلامی میکرده و حرصش میداده. یعنی نیامده او را فوق العاده نشان بدهد. گفته: میون این درب و داغونا تو ای بهتری از بقیه! این آلبوم آخرش هم از این نکته ها یکی دارد. آنجا که میگوید: تکیه بر دیوار کردم ، خاک بر فرقم نشست خاک بر فرقش نشیند ، آنکه یار از من گرفت دقت کردی چی شد؟ آقای شاعر خودش قبلن این یار را از یکی قاپیده بود و کارمای کارش دیده و هشدار میدهد به نفر بعدی. بعله! خسته شدم دیگه. همین
1-روی یک سری چیزها من نمیفهمم چه کسی باید نظارت بکند در این مملکت. مثلن این دستفروشها که پیاده رو ها را متصرف شده اند یک مثال حی و حاضرش میشود .  الان من را که میبینید از واحد مرکزی خبر و رشت مزاحم شما میشوم. جاهای دیگر را ندیدم. اما شما همین شهر مارا ببین. چی هستن اینا؟ خیابانهای بالای شهر شده مثل جمعه بازار. حق به جانب هم هستند اینقدر اینها که وقتی میخواهی بروی از تو پیاده رو به آن ور خیابان انگار داری بی اجازه از تو مغازه ی شان رد میشوی. بد نگاه میکنند آدمیزاد را. یک نظارتی بکنید به اینها. اینجا موقام مسئول کیه؟ 2- نکته بعدی این تابلوهای ال دی است. ای ای دیه؟ چیه؟ از این کوچولوها که کنارهم حروف درست میکنند. که جای نئون عزیز را گرفته.همان ها. اینها چی چی است میزنید؟ یکی نباید روی نور اینها نظارت کند؟ یکی که سرع دارد یا مستعد تشنج است ممکن است بلایی سرش بیایید. نورش خیلی زیاد است. چه تبلیغی تو میکنی آخر پدرمن. من باید بفهمم روی تابلو چی نوشته یا نه. چشمم آب مروارید گرفت که 3- و همینطور این لیزرهای سبز رنگ. آدم اینها را از هزاران کیلومتری دنبال میکند میرود ببیند سرچش