1 گاهی اوقات میرویم کافه. هفتهای یکبار. با دوستان صحبتهای به درد بخور میکنیم و قرار را بر این میگذاریم از آنجا که بیرون جستیم استانداردهای هنر را تغییر دهیم و متر و معیار هنرهای هفتگانه از این به بعد ما باشیم. صحبتهای خوبی هم میکنیم در مورد فیلم و کتاب و زنها 2 مدتهاست فیلم جدید ندیدهام. کتاب هم ده ورق خوانده و نخوانده گذاشتمش کنار و رفتم سراغ کار مردم تا زودتر انجامشان بدهم و بعد اصلاً یادم رفته همچون کتابی را قبلاً خریده بودم. 3 کار من شده نشستن پای تلویزیون و دیدنِ به جبر سریالهای ترکیه. لپ تاب روشن است و نقاشی میکشم و سریال را بهزور میبینم. اوایل شاکی بودم. اما حالا عادت کردم. اوایل فحش میدادم و غر میزدم زیر لبی و بعد از مدتی درباره سریالها شروع کردم به اظهارنظر کردن. حالا گاهی اوقات برای اقواممان که از برخی قسمتها جا ماندند تعریف میکنم آنچه گذشت را 4 گاهی اوقات کافه میرویم. دوستان من از فیلمهای ژان لوک گدار و سینمای میشائیل هانکه حرف میزنند. من هیچ سر در نمیآورم. خدا خدا میکنم سؤالی از من نپرسند. همان بین خودشان به توافق برسن...
(کارتونیست درک نشده سابق)