1 گاهی اوقات میرویم کافه. هفتهای یکبار. با دوستان صحبتهای به درد بخور میکنیم و قرار را بر این میگذاریم از آنجا که بیرون جستیم استانداردهای هنر را تغییر دهیم و متر و معیار هنرهای هفتگانه از این به بعد ما باشیم.
صحبتهای خوبی هم میکنیم در مورد فیلم و کتاب و زنها
2 مدتهاست فیلم جدید ندیدهام. کتاب هم ده ورق خوانده و نخوانده گذاشتمش کنار و رفتم سراغ کار مردم تا زودتر انجامشان بدهم و بعد اصلاً یادم رفته همچون کتابی را قبلاً خریده بودم.
3 کار من شده نشستن پای تلویزیون و دیدنِ به جبر سریالهای ترکیه. لپ تاب روشن است و نقاشی میکشم و سریال را بهزور میبینم. اوایل شاکی بودم. اما حالا عادت کردم. اوایل فحش میدادم و غر میزدم زیر لبی و بعد از مدتی درباره سریالها شروع کردم به اظهارنظر کردن. حالا گاهی اوقات برای اقواممان که از برخی قسمتها جا ماندند تعریف میکنم آنچه گذشت را
4 گاهی اوقات کافه میرویم. دوستان من از فیلمهای ژان لوک گدار و سینمای میشائیل هانکه حرف میزنند. من هیچ سر در نمیآورم. خدا خدا میکنم سؤالی از من نپرسند. همان بین خودشان به توافق برسند که بهترین فیلم اساتید کدام فیلم است و اصلاً فرم بهتر است یا محتوا یا چیزهای پیچیدهی دیگری که من نمیدانم
5 گاهی اوقات از زندگی نجلا و اوز مثال میزنم برای جوانترها. از علیرضا خان و یُبس بودنش میگویم. و اینکه صبوری را باید از جملیه آکارسو آموخت و ...
6 یکبار توی همین اجتماعات و معاشرتها یک نفر از زیباییهای استانبول گفت. از فیلمی که قرار است آنجا بسازند. از اینکه چقدر خانهها و محلات استانبول زیباست و خانه اردوغان هم همان طرفهاست. گفتم اردوغان؟ همونی که فاطما گل را چیز کرد؟
گفت: فاطما گل؟... نه... رئیسجمهور ترکیه..
7 گاهی اوقات میبینم صورتمو تو آینه و با لبی خسته.. با لبی خسته ...یا لبی ..
.
یادم رفت
نظرات