رد شدن به محتوای اصلی

پست‌ها

نمایش پست‌ها از اکتبر, ۲۰۱۲

مینایی که نخواست گلابی بماند و نماند هم

آقامون بالاخره طاقتش طاق شد و مرغ مینا را ردش کرد رفت من خیلی دلخور شدم از این حرکت خودسرانهٔ خانواده پدری. بعدن شاکی شدم که اگر قرار بر این بود بفروشندش چرا بمن ندادند؟ گفتند چندبار گفتیم ولی جدی نگرفتی که انصافن راست هم گفتند. جدی نگرفتم. به هر حال مینا را فروختند به قیمت پنجاه هزار تومان به دیگری. جرمش هم این بود که اسرار هویدا نمی‌کرد. هیچ چیزی نمی‌گفت اصلن. لال بود و این‌ها به هر چیزی متوصل شده بودند تا حرف توی دهان مینا بگذارند. حتا این آخری‌ها آقامون بهش فوحشهای رکیکی می‌داد تا تحت فشارو شکنجه شاید لب به اعتراف بگشاید یا حداقل‌‌ همان فوحش‌ها را بهش برگرداند. دلش به‌‌ همان فوحشا‌ها خوش بود. این جمعه که آنجا بودم آقامون خیلی ناراحت بود. می‌گفت آن دیگری گفته مینا به حرف آمده! آقامون هم هرچی پیشنهاد داده که من این را به دوبرابر قیمت ازت می‌خرم و پسش بده، دیگری قبول نکرده چون گفته دختر کوچکش بهش حرف یاد داده و خیلی وابسته شده‌اند. آقامون هم گفته تو اصلن دروغ می‌گی و اگه راس می‌گی کو؟ بیارش ببینمش (شاید می‌خواسته بقاپدش و در برود) که مینا را آوردند پیشش و مینا برگشت گفت: سل

گفتگوی دیالکتیک فی مابین دو اسمارتفون باز حرفه ای /عقده ای ، ولی صادق

شما که مسافرت رفته و روزنامه خونده و دنیا دیده هستی بما بگو . همه جای دنیا ملت سعی میکنن روزای خوبشون رو فراموش کنن و دورش خط بکشن ؟ یا فقط ما اینمدلی ایم ؟ والا ما فکر میکردیم مردم میرن دوا درمون میکنن روزا و چیزای بدشون رو از یاد ببرن .ولی ما همش میگیم ولش کن ، وا بده . بهش فکر نکن . به چی فکر نکنیم ؟ به دوستای خوبمون که نیستن . به جاهای خوب که رفته بودیم باهم ، به قدیما در کل . عکسای مسافرت میبینیم آه میکشیم جای اینکه لبخند بزنیم بگیم ئه یادته ؟ خب یادمونه . چی یادمونه ؟ ما بنجامین باتنیم منتها یه فرقی که داریم اینه که بنجامین باتن پیر دنیا اومده بود و هی جوون و جوونتر میشد . ما پیر دنیا اومدیم هی پیر و  پیرتر میشیم . یجا این وسطا خیلیامون میمیریم ولی حالیمون نیست . گندش که در اومد میکشیم کنار . بدون راهنما . یه گوشه آروم میگیریم و  " بنگر به جاهان چه طرح بر بستم هیچ ِ" نامجو رو گوش میکنیم و به خودمون میخندیم .

کابوس تیچر استریت

شب . ساعت یازده شب . من توی پیاده روی تاریک . موزیک توی گوشم . یک بچه گربه ی کوچولوی خوشگل و طلایی دیدم که به سمتم می دوه . گفتم عاخی پیشی .. کاش مال من بود تو آخه . خیلی خوردنی بود . توی اون تاریکی متوجه شدم دو تا موش بزرگ و همقد همون گربه هه دنبالشن و در اصل این یه فرار نیمه شب ِ . گربه به زعم موشها هم خوردنی بود فکر کنم . بچه گربه مسیرش رو عوض کرد و برگشت . موشها هم دنبالش . سر کوچه که رسید . یک گربه بزرگتر - که از اقوامش بود حتمن - در حمایتش روی موشها پرید و موشها را زخمی کرد وفراری داد . من چیکار کردم ؟ من در حالیکه دهنم باز بود از دیدن این راز بقای لایو  و دستم و پام میلرزید به خودم اومدم و سریعن پریدم از روی جوب و  از پیاده رو دور شدم و برای اولین تاکسی به شدت دست تکون دادم و از این دیوانه خانه فرار کردم . تیتر اشاره ی قشنگی (!) دارد به  خیابان معلم رشت و فیلم بختک خیابون الم 

از اول هر صبح حوصلمون سر رفت ...

آخرین عکس دسته جمعی ام به سالهای دهه هفتاد بر میگردد . سالهایی که چهارتا دوست درست و درمان داشتیم آنهم دلیلش مدرسه و کوچه بود . وگرنه از کجا باید میشناخیتم چهار تا آدم درست و درمان را ؟ پدر و  مادرمان که همیشه ی خدا با همه در حال جدل و قهر و گیس کشی  بودند همین بچه های کوچه مانده بودند که هجرت غیر موجه ی ما به مشهد همانها را هم پراند . الان می نشینم با حسرت عکس ملت را نگاه میکنم توی شبکه اجتماعی . اینهمه دوستی و رفاقت برایم قابل باور نیست . نمیتوانم قبول کنم و بپذیرم که چرا اینهمه من تنهایم . ازدواج در آن سن و سال به نظرم می تواند یکی از دلایلش باشد ( امیدوارم یکسری مسائل را قاطی نکنی باهمدیگه رابطه زن و شوهری و پدر دختری جای خودش را دارد و این که دارم میگویم یک چیز دیگری است ) الان آن انزوای خود خواسته ی سالهای دور . آن " بگذارید تنها بمان " که جای خودش را داده است به " رفتند تنهایم گذاشتند " دارد بابایمان را در می آورد . الان تو دنبال رابطه هایی هستی که دوست داری ایجاد بشود . برای همین دیگر نمی توانی خودت باشی . نمیتوانی پرستیژت را حفظ کنی  . من دلم میخواهد آدم

هزارو یک شب

هزار سال پیش توی سریال دِرِک ، آقای بازپرس میرود رستوران و آنجا گارسون ازشان میپرسد خاویار روسی میخواهد یا ایرانی ؟ که ایشان خودشان یا به لطف دوبلورهای صدا سیما فرمودند : ایرانی .  بعدن ما خیلی عرق ملی مان قلنبه شد و رفتیم مدرسه هی میگفتیم دیدی ؟ دیدی ؟  بعدن معلممان که صحنه را دیده بود ،گفت افتخار نکنید که توی سریال درک گفت خاویار ایران . ما خاک بر سرانی هستیم که تا حالا رنگ آن خاویار را ندیدیم توی کشور خودمان .. حس آنتی ناسیونالیتسی من از همان زمان تاتی تاتی کردن را شروع کرد