رد شدن به محتوای اصلی

پست‌ها

نمایش پست‌ها از فوریه, ۲۰۰۹

marta and her soldier

  پ.ن: کامنت دونی تا اطلاع ثانوی به لقا الله پیوست پ.ن۲: به مرحمت وزارت فخیمه ارشاد کامنت دونی مهر وموم و پلمپ اش برداشته شد . اما وجدانن از درج کامنتهای خارج از بحث خودداری فرمائید     + ;نوشته شده در ; 2009/2/19 ساعت;15:18 توسط;.:ALITAJADOD:.; |;

همراه شو عزیز

می دانم این پست برای خیلی وقت پیش است ولی من تازه خواندمش. تمام خاطراتم زنده شد. من حس این خانم را درک می کنم.باتمام وجود زجرش را میفهمم.الان که اینهارا می دیدم صدای فریادهایش توی گوشم بود. چون خودم قربانی یکی از این جلاد ها بودم.کاش گریه نوشتنی بود! چشمانم تار می بیند دستم می لرزد. تو باشیو یک صورت کریه منظر... گریه های ملتمسانه فریاد گریه هایی که یک لحظه هم بند نمی آیند باز هم التماس و التماس... خودم قلبش را دیدم از سنگ بود. فریاد فغان بیداد... کسی نیست که به استمدادهای تو پاسخ دهد انگار تمام شهر مرده اند... تو باشیو چشمانی که شعله های شهوتش زبانه می کشند و هر لحظه تن ظریف تو را بیشتر و بیشتر می سوزاند. دستهای زشت و الوده وقتی روی صورتت می لغزد انگار پوستت را می کند. نفسهایی که بوی خون می دهد. قطره های عرق اسیدی اش تنت را سوراخ می کند صدایش را می شنیدم. تو زیر اندام کثیفش حتی نمی توانی نفس بکشی. بزرگترین آرزویت مرگ است. تنها راه خلاصی تو از دست این سلاخ. خدا را می خوانی ولی گویی خدا هم خواب است. احساس می کنی این شکنجه ها تمامی ندارند. یک لحظه هم امان نمی دهد دقیقا مثل بختک به تو چسبی

روزی که شاه رفت جمهوری یکطرفه شد

خب سعی کردم اینها را نگویم یک وقت خدای ناکرده ریا نشود حالا می گویم ریا اگر شد چاره چیست، هوم؟ چطور بگویم ؟ یعنی واقعن این حقیقت را که سالهاست در قلبم است با تو بازگو کنم ؟ باشد قبول راستش ما هم در این انقلاب مردمی سال ۵۷ سهمی داریم اما جایی نگفتیم. این ما که میگویم خانواده ام را عرض میکنم و الا آن زمان که بنده یکجایی حوالی باغ عدن با حوریان و پریان منچ و مارپله بازی میکردم ( چه توقعی دارید از طفل ما قبل شیرخواره ای که من بودم ؟ هان ؟) باری ، از اصل کلام دور نشویم که وقت ضیق ( زیغ ، ضیغ ) است و بنده مسافر * آقاجانم تعریف میکرد ( و میکند در این مناسبتهای یوم الله و الخ ) که در گیرو دار انقلاب و تظاهرات برای اینکه از انقلابیون عقب نماند به خیابان رفته و دختر بازی میکرده ! که دیده گروهی از جوانان خودجوش به میکده ای( که حالا ساندویچی شده . از این ساندویچها سوسیس ارزان .آخی یادته ؟) یورش بردند و شیشه های مشروب را می شکستند و برای هر کدام صلواتی هم خرج میکردند و صاحب ارمنی آنجا هم با انقلابیون جبرن همکاری میکرده . آقاجان با خود گفته چه جایی بهتر از آنجا و انقلاب را از آنجا به نوبه خود آغاز ن

در این خواب بدِ بد ، من و تو خوب ِ خوبیم

+ ;نوشته شده در ; 2009/2/5 ساعت;20:10 توسط;.:ALITAJADOD:.; |;

یه سایه شبیه من

معجزه خاموش داریوش را گوش کردی؟ کیف کردی ؟ ( سلام علیبی ) ... این مرد تمامی ندارد . نمی دانم هنوز از خودش خوشم می آید یا آن همه خاطره ای که برایم ساخته . نمیدانم از کارهای جدیدش واقعن لذت میبرم یا به خاطر آن همه روزهایی که با او نفس کشیدم عاشق شدم و گریه کردم و باز عاشق شدم . ترانه  "راهی " را که گوش میدادم یکنفر دوست قدیمی کنارم بود .  cd را خودش برایم آورده بود .  بغضم گرفت ... نفمید چرا...  نفس اگر امان نداد  روی خوشی نشان نداد  رفت و دوباره برنگشت مرا دوباره جان نداد  دست و زبان من تو باش نامه رسان من تو باش  حافظه تبار من  نام و نشان من تو باش ... نفهمیدی چرا ؟ گوش کن  تو جان من باشو بگو  زبان من باشو بگو  بر سر گلدسته عشق  اذان من باش و بگو اشک که آمد توی چشم و نگذاشتم بریزد گفتم : برای بچه اش خوانده ... بچه نداری . بغلش که کردی میفهمی چه میگویم . زیر گردنش که نفس کشیدی میفهمی چه میگویم . هنوز شروع نشدی تمام که شدی میفهمی .وقتی آرزوهایت دیگر تمام شد میفهمی  از ما نیستی اگر این ترانه را گوش ندهی  ( بازهم سلام به همان آقای بالایی) + ;نوشته شده در ; 2009/2/1 ساعت;13:4 ت