رد شدن به محتوای اصلی

پست‌ها

نمایش پست‌ها از آوریل, ۲۰۱۰

در بستر ناکامی

اعتبار و احترام آدمی مرزش کجاست ؟ آن جایی که یکنفر با مخ زمین می خورد کجاست ؟  می خواهم ببرمت به یک ماجرای حقیقی و حقوقی زنده از داستان بابایی که تا رسیدن به قله های افختار میلیمتری بیش فاصله نداشت و لیکن زندگی روی کثیفش را نشانش داد و یکنفر آدمی شد که اگر معتاد  یا کافر نشده  باشد تا به حال باید خوش شانس باشد . یک مهمانی نیمه رسمی را تصور کن که همه نشسته اند دور هم . خانمهای فامیل دارند طلا جواهراتشان را به هم می نمایانند و آقایان بحث سیاسی راه انداخته و گاهی نظری می دوزند به خواهری که رد می شود و چایی می آورد مثلن و خودشان را با او در تخت خواب یا روی کاپوت ماشین تصور میکنند و بگذریم . به ما چه ؟ صحبت چیز دیگری بود .  آقای فلانی داستان ما این وسط مهمانی غریب بود تقریبن و با  سواد و معلوماتی از همه چیز . دوست آقای فلانی معرفی میکندش به دیگران و پایش را می کشد وسط بحث کاملن جدی  مثلن راه های برون رفت از بحران گرمایش زمین و تاثیر آن بر خرسهای قطبی که  صنعت توریسم را به قطب شمال و جنوب به مرز  ورشکستگی کشانده و  چالشهای موجود و بایدها و نبایدها و این بحث محل یکه تازی آقای فلانی است و با م

تقصیر من بود

طفلکی وقتی میگفت : امسال که کاپشن ندارم زمستان هم قرار نیست تمام بشود انگار ... هنوز هوا سردِ ... یک لحظه شرمنده شدم + ;نوشته شده در ; 2010/4/24 ساعت;19:29 توسط;.:ALITAJADOD:.; |;

Ctrl + Z

بی پول که می شوی اعصابت خراب میشود عین من ؟ خب آدمیزاد اینطوری است گاهی اوقات وختی بی پولی یا حالا یک درد دیگری می آید خفتت می کند تمامی اندوه بشری می آید که چرا حسین غریب افتاد و چرا اخراجی ها تمام نمی شود و چرا انتخابات فلان شد و چرا کاریکاتوریست درک نشده ای هنوز و چرا پدرت ادامه تحصیل نمیدهد دکتر بشود تو پولدار بشوی و غیرو و غیرو .. اما من حواسم تداخل دارد با هم و اشتباهی میشود اکثرن. یعنی وختی باید از چیزی ناراحت باشم و بنشینم گریه کنم بجایش عصبانی میشوم و گاهی برعکس . اما آنروز نحس نباید عصبانی می شدم . اما شدم : راننده تاکسی دوتا دویست تومانی به من داد یکی وسطش گوشه نداشت و آنیکی فقط وسط داشت و من گفتم جناب ، من این ها را نمیتوانم به کسی بدهم و خجالت می کشم خدا وکیلی اگر نداری مال خودت چون باید ببرم بیاندازم توی آن کیسه که فکر کنم پنچ شیش هزار تومان شده است تا حالا پولهای پاره پوره ام . اما جناب هزار تومنی ام را برگرداند و گفت اصلن کرایه نمیخوام بابا ، یا یک همچون چیزی اما بد و کثیف و طولانی گفت و من گفتم پس نگهدار پیاده می شوم و نگهداشت پیاده شدم و گفت هرری با تشدید های مکرر روی

تمام شد

  بالاخره تمام شد و آماده تحویل و بازهم لکنت زبان من برای صحبت کردن مسائل عزیز مالی ! دقت کردی من بازیگرانم را تغییر میدهم اگر از آنها خوشم نیاید آن آقای قاضی اصلن حال نمیداد حتی رنگش کردم با کت وشلوار ( البته شلوارش پنهان بود ) خاکستری اما جایشان را به قاضی جوانتری که اهل ماگ است دادم . این مثلن دادگاه خوب است و آن قبلی که خاطرت است دادگاه بد حالا تو فکر کن اینطوری است دادگاه های کشورت چه ایرادی دارد ؟ + ;نوشته شده در ; 2010/4/13 ساعت;18:46 توسط;.:ALITAJADOD:.; |;

I'll carry you home

در یک گفتگوی بی جهت خانوادگی یکنفر خودش را چس کرد و پرسید از من آخرین بار کی گریه کردم و من گفتم دوش گفت : ها ؟ گفتم : دیشب گفت چرا : گفتم برای درد کتفم ، که خندید و گفت بچه شدی خرس گنده ؟ و هیچ وقت نفهمید چون نگفتم بهش که این خرس گنده غمگین است چون بچه اش دارد بزرگ می شود و نمیتواند راه برود و باید او را بغل کند ببرد از پله های آپارتمان بالا و بیاید پائین و جاهایی که کالسکه مخصوص 900 هزار تومانی اش نمی رود ببردش و بیاردش و گاهی اوقات چون دوست ندارد به بچه های دیگر حسودی کند و غصه بخورد ، این خرس گنده خودش جورش را می کشد و پاهای او می شود و میدود ، فوتبال بازی میکند و همچنان او را در آغوش دارد و باز هم نفهمید چون من خودم نگفتم به او که اگر میخواهد آقای خرس نگارنده را درک کند دوتا کیسه برنج ده کیلویی یکی" ویکتوریا" یکی" علی کاظمی " مثلن بردارد بزند بغلش و نمی خواهد هر روز و روزی چند بار ،  فقط همان یکبار  برود همین کارهای خرس گنده را بکند و شب که شد  کیسه برنج را بگذارد سر جایش و به این فکر کند که اگرفردا این برنجها شفته بشود چی ؟ اگر خوب دم نکشد چی ؟ اگر موش بیاید ب

میرزا نوروز ، سیندرلا ؟

آنقدر میهمان آمد و رفت خانه ما این چند وقت که حسابش را ندارم . برای همین وقتی پری روز در جا کفشی یک جفت کفش مردانه غریبه پیدا کردم صاحبش را نشناختم . فکر کن یکنفر کفشش را توی جا کفشی جا گذاشت و من و منزل هر شب با هم می نشینیم و  حدس میزنیم این مال کی است بالاخره و آخرش یک نوچ می گوییم  . حالا مال کی است و چرا نمی آید دنبالش بماند ، سوال کنکوری اش این است که چطوری رفته است پس ؟ + ;نوشته شده در ; 2010/4/8 ساعت;9:32 توسط;.:ALITAJADOD:.; |;

حرف مفت آفت ذهن است

گاهی اوقات شایدم بیشتر اوقات.... خیله خوب همیشه وقتی فکر میکنم چه چیزی باید بگویم و کلمه ها را کنار هم می گذارم و موقع پرتابشان به بیرون که میشود و فکر میکنم میخواهم حرف خوبی بزنم و طرف خوشش بیاید در همان زمانی که کلمه جان میگیرد و صوت می شود و بیرون میرود از دهان میفهمم که معادلاتم اشتباه بود و می خواهم مثل آن خانومه در کیل بیل با دو دستم کلمات را بکشم داخل دهانم و قورتش بدهم اما نمی شود هرگز . پس چه نیاز که فکر کنم چی باید بگویم ؟ بداهه میگویم خطرش کمتر است . مثال اولش میشود وقتی که  آخرین بار دنبال خانه میگشیتیم : خانه متعلق به خانم میانسالی بود که لوازم آرایشی بهداشتی میفروخت و من شاپوی حمام و ژل سر و خمیر دندان و چیزهای دیگر را از او می خریدم . وقتی فهمید دنبال خانه هستم پیشنهاد داد که بروم  آپارتمانشان را که برای اجاره گذاشته بود ببینیم و رفتم . شوهر خانم مرا همراهی کرد و خودش نیامد .خانه خوب و بزرگ بود و توالت خوبی هم داشت! فقط پیش زیاد می خواست که گفتم چانه بزنم شاید فرجی بشود .  اینجا بود که من دنبال کلمات و ترکیبهای تازه میگشتم و پیدایشان کردم و چیدمشان کنارهم برای دقایق مباد