رد شدن به محتوای اصلی

پست‌ها

نمایش پست‌ها از ژانویه, ۲۰۱۶
1دیشب کار شکم کردم توی باشگاه.چون با یکنفر قرار گذاشته بودیم تا عید شکم را سیکس پک کنیم. 2 یک غلطی کردم و به مربی گفتم آقا این شیکم رو چیکارش کنیم؟ داد زد و یک گولاخی را فراخواند وبهش گفت با تجدد ( چرا همه فامیلی مرا صدا میزنند؟) کار شیکم کن. گولاخ دست زد به پشتم که مرا هدایت کند به قسمتی که دستگاههای مربوطه آنجاست. که بیشتر در حد هول دادن به اتاق بازجویی بود. 3 بعد گفت یک وزنه بیست کیلویی بیاورم و باهاش دراز نشست برم. سه تا 20 تا .. گفتم وای .. نمیشه .. گفت: بروم که رفتم.. 4 بعد مدام وسطش بلند میشدم حرف میزدم با کناری و از مصائبی که داشت بر من میرفت شکوه میکردم. مربی جدید میگفت برو برو و دعوتم کرد به سکوت و اینکه چرت و پرت نگویم. البته با ادبیات خودش 5 بعد گفت از اینجا آویزان بشو و پاهات را ببر توی دلت ( شبیه موقعیت مردی مصلوب روی صلیب. فکر کن بخواهد پاهایش را ببرد توی دلش. آنهم سه تا 20 تا.در حالیکه دستش میخ شده است به آنجا) 6 گفتم: وای مربی .. نمیتونم .. واسه اولین روز زیاده شما بمیری! گفت: نه نه برو. بعد گفت بخواب روی این تخته، پاتو سیخ کن جلو و سپس بیارش
در میانه ی جشن عقد کنان رفته بودم توالت که دیدم یک چیزی مثل اپُل روی زمین افتاده. یکی دیگر که آمد و رد شد گفت این اپل نیست و پروتز باسنه و چرا یه دونه است؟ و بعد دستش را خشک کرد و رفت. من رفتم نشستم سر جایم و تمام مدت به باسنها نگاه میکردم تا ببینم چه کسی یک وری است. یا لق میزند یا موقع رقصیدن تعادل ندارد. خانم کنار دستی ام به من گفت: پسر تو خیلی چش چرونی میکنی! که برایش داستان پروتز را تعریف کردم که خیلی جا خورد و تا آخر جشن از جایش بلند نشد