رد شدن به محتوای اصلی

پست‌ها

نمایش پست‌ها از اوت, ۲۰۰۸

پیرمردها سرزمین ندارند

یک کار قدیمی با اجراء و نام جدید + ;نوشته شده در ; 2008/8/23 ساعت;10:8 توسط;.:ALITAJADOD:.; |;

سفر کوتاه بود جانکاه ، اما یگانه بود و هیچ کم نداشت

( کمی طولانی است ببخشید ) در همان ابتدای راه گوشم گرفت . و صداها را درست نمی شنیدم برای همین هدفن را از گوشم در آوردم و به موسیقی اتومبیل گوش دادم . همسفرانم را مردی ورزشکار و مادر وپسری تشکیل میداند . از مادر وپسر بگویم : پسر از این جوانهای امروزی بود که موهایی چون آناناس داشت و مادرش هم خیلی عجیب بود .. عجیب و اورژینال ! زنی حدودا 50 ساله با پوستی برنزه و لبی که خودش صورتی اش کرده بود و دکمه های مانتواش باز بود و شلوار جین آبی پوشیده بود . شبیه به زن هایی بود که در فیلمهای غربی زندگی ات را در گویی که جلویشان قرار دارد می گویندو پیش بینی میکنند . احساس کردم اگر

ترسم اینه که رو تنت جای نگاهم بمونه

برای نگاریدن این پست   دو دل بودم اما چون قولش را به یکی از دوستان داده بودم سر آخر مجبور شدم بنویسمش ... شاید برایتان چندش آور و ترسناک باشد اما من با سوسکها هیچ دشمنی ای ندارم و خیلی از اوقات آنها را دوستان خود هم می دانم . شاید باورتان نشود اما در محل کار سابقم با یک سوسک سه سال زندگی کردم. می آمد هر روز گوشه دیوار و کاری هم به کار من نداشت. مرا نگاه میکرد و من هم کاری به کارش نداشتم . سوسکها و حشرات هم با من دشمنی ندارند و این روزها یار موافق من هم هستند . نمی خواهم خودم را مقدس و عجیب غریب جلوه بدهم اما باورتان نمی شود از زمانی که دیگر سوسکی را نکشتم و آنها را مودبانه لای دستمال کاغذی پیچاندم و دو طبقه را تا کوچه طی کردم و رهایشان کردم ، دیگر سوسکها با من دوست شده اند و در هر خانه ای که باشم (باورتان نمی شود )از دست هر کسی فرار کنند صاف می آیند کنار من تا نجاتشان دهم . اوایل این جریان را شوخی می پنداشتم اما بعدن با تکرارش فهمیدم سِری در کار است ... بگذریم .   این راه حلی که برای مبارزه و پیروزی صد در صد در مقابل سوسکها بهتان میدهم را پیری جهان دیده برایم گفت اما خدائی من خودم فقط

چی کنم چیکار کنم ، تو منو نشناختی

جایتان خالی کنار دریا بودم . شب کنار دریا واقعن زیباست . بروید و ببینید .   وقتی به دریا خیره میشوید مخصوصا اگر آرام باشد احساس میکنید لبه ی دنیا ایستاده اید و آنطرف چیزی نیست و پوچ است انگار ... میترسم مرگ هم این مدلی باشد و یاد   اِد هریس در فیلمی که نامش یادم نیست و نقش کشیشی سست ایمان را بازی میکرد می افتم که میگفت : اگرمردیم و دیدیم آنطرف خبری نیست مثل خر وا میستیم همدیگرو نگاه میکنیم   ! باری   ; موضوع چیز دیگری است . یکی از همراهان همانجا لب هیچ از من پرسید که چه احساسی دارم و من هم بی تعارف گفتم دسشوئی دارم . و جناب را شگفت آمد از این رک گوئی .ولی بینی بین الله همین احساس را داشتم . و آن هم به علت لغزیدن موجها روی هم و صدای شُر و شُر آب بود که این ماجرا را رقم میزد . اهل فن میدانند این صدای قطرات آب چه بلایی سر شرف وناموس مثانه می آورد. بی خود نیست در جاهایی که آزمایش میگیرند آب را باز میگذارند برود به امان خدا ! به آن جوان گفتم من هم روزی همانند تو اینجا لب دریا می آمدم و به دور دستها خیره میشدم و روی شنهای ساحل می نشستم و ترانه : " چرا وقتی که آدم تنها میشه " خدا بی

سهم این یکی کابوســـــــــــــــــه ....

بالاخره بعد از بالا پائین پریدن های مکرر و جلز و ولز کردن و سوختن و آب شدن یک جائی جمع و جور دست و پا کردم و زال و زندگی را چپاندم داخلش و فعلن ای بگی نگی چشم شیطان رجیم ولعین کور مادرزاد آرامشی نسبی برقرار است . اینجا را خوب پیدا کردم مستاجر قبلی معتاد بود ! شغلش معتادی نبود .بلکه خودش به این مواد خفن معتاد بود .    اینجا بوی گربه مرده میداد . وقتی درش را باز کردم به مالک گفتم نکند کریستالی یا کراکی بوده و عضوی از بدنش از او جدا شده و او هم برای اینکه نامبرده برایش اسباب دردسر نشود لای درزو دورز دیوار پنهانش کرده و حالا بوی گندش بالا زده و اینها . اما موجر نگاهی با تبسم فرمودند و گفتند بو از ماهی خشک شده و پودر شده ای است که به عنوان غذا به مرغها میدهند و چند ماهی است که اینجا مانده . بعدن فهمیدن شرکت تولیدی غذا برای مرغ و ماکیان داشتند . چه میدانم والا...    اینجا خوب است ، پنجره دارد . پنجره دوست دارم زیاد . آن هم پنجره ای که نمیدانید به کجا باز می شود . دلتان بسوزد اما چون میدانم اکثر قریب به اتفاقتان همچو من کنجکاو   هستید(منظورم فضول است دقیقا ! ) میگوییم که : همسایه خدا شدم ، م