1- ;;;;; کمبود تاکسی وبنزین باعث شده شبها برای رفتن به خانه دست به دامن ; اتوبوس بشوم ; و چون آخرین سرویس اش هم هست معمولا خلوت تر است و من با خیال راحت یکجا ; پیدا میکنم ، مینشینم ، گوشی را داخل گوشم میکنم و از موسیقی لذت میبرم و تا ایستگاه آخر همه شهر را با خودم در شنیدن موزیک ام شریک میدانم ! احساس میکنم همه مردم با همه گرفتاری شان با همه جنگ ودعواهایشان ، غرق در موسیقی هستند ..حرکاتشان کند تر شده و دیگر به همدیگر نمیپرند دیگر همدیگر را گاز نمیگیرند و همه مهربانتر شده اند ....فکر میکنم آرامانشهر همینجا باشد ...پیدایش کرده ام . 2- ;;;;; از موسیقی میگفتم ،( شاید خیلی دیر رسیده باشم ! ) اینروزها محسن نامجو بد جور در تارو پودم رخنه کرده ...از وقتی این بابا را شناختم دیگر هیچ نوع موسیقی دیگر ی را نمیتوانم تحمل کنم ; اصلا چیزی بهم حال نمیدهد و مدام شعرهای او را زمزمه میکنم ، البته اگر بتوانم چون شیوه خواندنش را فکر نکنم کسی به غیر از خودش بلد باشد ! تاثیر نامجو بر من به قدر بود که وسوسه شدم بروم یک سه تار بخرم و بشینم یک گوشه و تار بزنم ، زار بزنم و بازم تار بزنم ! آن هم من که از موسیقی ک...