رد شدن به محتوای اصلی

پست‌ها

نمایش پست‌ها از اوت, ۲۰۱۰

شرلوک هلمز ی در بنگاه یا بازهم بگو خدا نیست

از بس در به در پیدا کردن خانه و دفتر کار شدم که فکر میکنم سوراخی توی این شهر نبوده باشد که من ندیده باشمش . هرجا که طرف داشت برای خودش نقشه می کشد که اصلن خانه اش را بگذارد برای اجاره یا نه من فردایش آنجا بودم .دروغ چرا نود و نه درصدش را خانم خانه می رفت و می دید یکبارش را بگذار برایت تعریف کنم . همان روز آخری که من در این گرمای هزارو چارصد درجه رفتم توی یک معاملات ملکی و گفتم : آقا خونه با سیزده میلیون رهن کامل طبقه اول نوساز چی دارین ؟ آقاهه مردی موسفید بود و مثل بیشتر معاملاتی ها دبیر بازنشسته لابد  - : شوما شغلت چیه جناب ؟  +: آقا من خونه می خواما ! -: می دونم شغلتون چیه ؟ فکر کنم می خواهد با من بازی راه بیاندازد جلوی رفقایش تا بخندند به پول کمم و توقع زیادم . باید خوب حرف بزنم تا نخندند . آزمایش خطیریست و سربلند می آیم ازش بیرون .  من ؟ شغلم ؟ واسه چی میپرسین آخه ؟ - : شوما بوگو ؟ لابد فکر میکند من مجردم . می خواهد ببیند مجردم .دانشجو ام ؟ با این کیف یکوری همه فکر می کنند من دانشجوام . خانم خانه می گوید این کلاس ندارد . مثل یلخی ها می شوی . سامسونت ببر یا این چرمی را بگیر دستت .  

شبانه های بی تو

خدايي اگر با چشم عبرت بنگري اين فارسي وان با همهعوام زدگي اش چيز خوبي است.( دنبال يک کاريکاتور از سمپه مي گشتم در اين بارهحوصله ندارم بعدن مي گردم ) با اینکه برخی از سريالهاي کره اي اش کش دار و لوس است  و اين سفري ديگر که اصلن فکر مي کنم براي بچه هاي آنجا ساخته شده است بس که شخصيت پردازياش ضعيف است و سیاه وسفید  . اما من دوبله فارسي وان را با همه صداهاي آماتورش دوست دارم . اقتدار رااز اينها گرفت . حالت بهم نخورد از بس صداي والي زاده خوش صدا را شنيده بودي . ازتام کروز و تام هنکس بگير تا دانيال حکيمي و ايرج قادري را اين بابا صدا مي داد . اگرفارسي وان غير اخلاقي يا پوپوليست است حداقل با آدم صادق است و تو مي تواني خودتانتخاب کني ببيني اش يا نه . اگر همين سريال سفري فيلان از تلويزيون ضرغامي پخش ميشد الان ما باید فکر مي کرديم سالوادور برادر اين خانومه مو فرفري است و اختلاف آنآقاي چشم دريده با او اختلاف داماد و برادر زن است حتمن . فارسي وان يک ريباي خوبدارد با داماد خل و دوست داشتني اش و دارما و گرگ عزیز . مخصوصن پدر و مادر دارماکه خيلي آرمانگرا هستند و هنوز با هم ازدواج نکرده اند ، گوشت نمی

مخترع خاطره

آنروزها آقامون یک کتابخانه خریده بود بزرگ ، قهوه ای روشن و تویش را پر کرده بود از کتابهای کت و کلفت و رنگارنگ بی آنکه اسمشان را بپرسد . خواجه تاجدار ، احمد شاه ، دزیره ، ملکه خون آشام ، دیوان شمس تبریزی ، چند کتاب از صادق هدایت مثل حاجی آقا ، مازیار و چیزهای دیگر و  یک کتابی که سیاه بود و تویش داستانهای کوتاه بود و ورقهایش داشت می ریخت خود بخود . آن کتاب را من همان بچگی بنام خودم کرده بودم یک داستانی داشت آنجا درباره زنی که هر روز یک گاو را می برد از یک برج پیچ در پیچ  بالا و می آورد پائین . یک گاو نیم تنی را می برد بالا هر روز و می آورد پائین . چطوری ؟ اینطوری که این گاو را از وقتی به دنیا آمده بود هر روز می برد بالای برج و حالا دیگر برایش طبیعی شده بود .. امروز صبح یک کانال ماهواره " آنت و لوسین " را نشان میداد و من نشستم و لبخند زدم کلی . همه خواب بودند و من یاد همان وقتهایی افتادم که صبحها وقتی بیدار می شدم این را میدیدم و مادرم چای شیرین می آورد من می گفتم شکر ریختی ؟ می گفت آره می گفتم هم زدی و می گفت آره .  بیست و چند سال پیش و صبح تابستان هم بود و من خودم" لوسین&

دیپورت منجی

نادر طالب زاده دوست دارد همه چیز را به همه چیز حواله دهد . واتو واتو را عامل صهیونیست می داند . تام و جری را هم همینطور . فکر میکند تام همان گربه وطن است و جری هم " موشه " است و یهودی  . ماتریکس که دیگر هیچ . پیست پاتیناژ جناب طالب زاده است . هر طور که عشقش می کشد توی آن می رقصد . " هللویا " را سبحان الله خودشان می داند و طبق روال معمولش این فیلم را صهیونیستی و برای تجاوز به مامان میهن . خوب اینها  عقاید شخصی اش است و برای خودش و ضرغامی محترم .  سریال آخرین منجی در لبنان پخشش متوقف شد . به دلیل توهین آمیز بودن این سریال برای مسیحیان لبنان پلیس این کشور دستور توقف این سریال را از شبکه حزب الله  صادر کرد . من کلن دو سه قسمتش را بیشتر ندیدم . یکشنبه ها هم پخش می شد که روز مسیحیان است . رنگ و لعاب خوبی داشت . اما صحبتهای طالب زاده جالبتر بود . این سریال را از روی کتب اسلامی ساخته بود و ادعا می کرد چند کشیش سریال را دیده اند و گفته اند " عه پس اینجوری بوده ؟! " یعنی کشیشها  تا به حال زندگی پیامبرشان را نمی دانستند و نادر برداشته نوری به تاریکخانه افکنده .   در

گوشنگی ..

   گشنه بوديم و تشنه بودیم و خسته و گرما زده و نیم پز بودیم ما سه تايي که   آمديم خانه و ناهاري نبود در کار و بوی غذایینبود و فزون گشت خستگی و تشنگی و بخارپزشدگی مان .که من حسين فهميده شدم ، پطروسفداکار و تمامی شهیدان و جانبازان تاریخ یک آن و گفتم خودم چيزکي درست ميکنم و توبنشين و بچه را تيمار کن و ببين جيش ندارد؟ و اگر دارد سرپا بگيرش و من خودم تک وتنها سراغ يخچال رفتم و ديدم تخم مرغ هم تنها دو تا داريم . دوتا ؟ يک سوم آن چيزينيست که مرا تنهايي سير کند چه برسد به سه تایی . فريزر را باز کردم گفتم بزنم تنگشهرچه هست و نيست که قارچ بود ، فلفل دلمه اي بود که خوب هم بود و چهار رنگ و خردشده و به اندازه هم بود و نان هم بود و سنگک بود .   آستين  زده بالا ، پياز خلال کردم . گريهکردم اولن . و زار زدم   ثانین و چشمم سوخت سرآخر . پياز را توي روغن داغ ريختم . روغنش پريد روي من و   افتادم روی زمین غلط زدم تا دخترک بخندد و خندیدو من سوختم . سرخ هم نمي شود لاکردار .  گشنه بودم .زردچوبه زدم . بچه داد مي زد .گشنه بود . قارچ را يخ زدايي کردم . خانم خانه گفت نمي خواهد بريز همينطوري و فلفلدلمه اي را ريختم

نژاد پرستی درک نشده

شب جمعه اینجا شلوغ است .  امروز به شلوغی سالهای قبل نیست . شبهای جمعه مردمانی از روستاهایشان با اتومبیلهای دهه شست و پنجاه می آیند تا داف تور کنند . نمی توانند اما زورشان را می زنند . آن موقع ها که هنوز پلاکها نمره ایران نبود و نام شهرها پشت و رویش درج بود ، نامهای جالبی می دیدی . اوشکول تپه کوتول ، فچم سرا ، دارقوز آباد ممسنی ، گیله پوردسر و اینها.   حالا پشت این پلاکهای یکدست شده ایران استتار می کنند . خودشان اینطوری فکر می کنند لابد . یادم است همان قدیما اگر آقای خانه ، همسرش شناسنامه پایتخت داشت اتومبیل را بنام او می کرد تا پلاک تهران بشود . من این چیزها را نمی فهمم . از اتومبیل سر در نمی آورم . از خانه هم همینطور .الان یکی بگوید مثلن خانه ات چند متر است نمی دانم . سر در نمی آورم . بچه های همسن سالم بلد بودند از روی شماره اتومبیلها سال تولیدشان را بفهمند من بلد نیستم . جالب نیست برایم . حالا چی قرار بود بگویم یادم رفت . اوهوم : شب جمعه یکی از همان اتومبیلها جلوی من ترمز زد. سه نفر داخلش بودند .یک خانم و آقای جوان و مردی جوانتر صندلی پشت. از من آدرس فلکه شهیدفیلان را پرسید . حالا تو