رد شدن به محتوای اصلی

پست‌ها

نمایش پست‌ها از ژوئیه, ۲۰۱۱

موکت بُر پهلوی مرا نشانه گرفته بود ، جرم همین بود ؟

خیابان خلوت بود . ساعت دو نیم عصر .یک جوانکی آمد کنارم و پرسید ساعت داری که گفتم آره دارم . از قیافه اش خوشم نیامد . احساس کردم الان می گوید یک پولی بده تا برگردم شهرم و از بوئینگ هفتصد وچهل و هفتم جا مانده ام و بلا بلاه .. گفتم آره دارم . گفت چنده ؟ گفتم دو نیم . اصلن هم به ساعت نگاه نکردم . از بر بودم ساعت را انگار . موازی من حرکت کرد .. من داشتم به بی پولی فکر میکردم . داشتم فکر می کردم خدایا من چرا الان نباید توی ترکیه پیش عزیزان باشم ؟ بروم با شلوار برمودا آلاسکا بخورم و عکس بیاندازم از خودم توی شیشه مغازه ها ؟ من چرا الان نباید توی اتومبیلم باشم و چس فیل بخورم و با آیفونم بازی بازی کنم ؟ چرا من اینهمه بدبخت آفریده شدم ؟ که آقاهه یک تیغ موکت بری گذاشت روی دل و کمرم و گفت برو توی کوچه .. برم توی کوچه ؟ چرا ؟ دستش را گرفتم . بازو اش را گرفتم . از اینجا گرفتم . فریاد زدم سرش " چی ؟ چته تو ؟ و او هم گفت تو چته ؟ چیه ؟ ولم کن . آن نسناس به من گفت ولم کن ! من جای ناخنهایم روی دستش مانده بود . من چرا اینهمه زورم زیاد شده بود ؟ فقر زور آدم را زیاد می کند . مردم فقیر آجر و سنگ بلوک پر

به دنیا اومدم تا عاشقت باشم

1 تمامی عصر را با تو تنها بودم . کم پیش می آید تنها باشم با تو . آخرین بار وقتی تنها بودیم رفتیم چلو کباب خوردیم . ماما گاهی  اوقات باید دختر باشد و برود با دوستانش دختری کند . اسیر که نیاورده ایم . برود لختی بیاساید و ریسه بروند از خنده . اگر بتواند .. 2 با هم حمام رفتیم دوتایی و برای اولین بار در عمرم پشت مرا شستی . مهارتت کافی نبود اما لذت انگیز بود . من برای اولین بار به یک نفر اجازه دادم که پشتم را بکشد . تو وقتی پشتم را لیف کشیدی چندشم نشد از لزجی دو بدن . عین اسمرلدا که سوت می زد و کازیمادو می شنید .. فقط سوت اورا می شنید آن گوژ پشت نازنین . ما یک دوست جدید در حمام پیدا کردیم و نامش را گذاشتیم لولوی لوله ها . بله من نمی توانم دوبار پشت سر هم صدایش بزنم . فن بیان ندارم . 3  آلبالو خوردیم یک عالمه تا دل درد گرفتیم . برایت تعریف کردم که وقتی همسن توبودم همسایه ای داشتیم که دو تا پسر داشت و یک دختر و دختر دوست صمیمی من بود و توی حیاط خانه شان درخت آلبالو داشتند و من می رفتم بالای دیوار حیاط خودمان که مرز خانه هایمان بود و آلبالو می چیدیم و آلبالو ها را توی صورتمان می ترکانیدم و

من و حالا نوازش کن

خیلی اوقات . خیلی از کارهایم حس من نیست . یک آن است . یک لحظه ای است که می آید و می رود . اما این دنیای این روزهای من که نه دنیای همیشه من است ... گاهی اوقات به خودم اسمس می دهم و حالم را می پرسم . گاهی اوقات برای خودم هدیه میگیرم و به خانم خانه می گویم یک نفر دوست برایم خریده . گاهی اوقات خود را تحویل میگریم . من بهترین دوست که نه ، نزدیکترین دوست هستم .. من گاهی غریبه می شم ، من گاهی بدجنس میشوم .گاهی متنفر و گاهی غیر قابل تحمل .  من خودم را دوست دارم