1 خب حالا باید انگار اعلام کنم باختم را و افسرده گی ام را که پس از حدود ده سال شروع شده است از نو . باید بروم دکتر انگار . باید بروم یکجایی به یک نفر چرت و پرتهای درونم را بگویم و خل بازی در بیاورم . باید لااقل کمی گریه کنم پیش یکنفر . بروم یکجایی پول بدهم تا گریه کنم . 2 من اهل گریه نبوده ام . من اصلن گریه ام را فقط توی توالت کرده ام . اما حالا اشکم سرازیر می شود از روند یک فیلم مثلن . یک فیلم مستند از صادق هدایت در بی بی سی مثلن . وقتی خانه هدایت را نشان دادند . آن دالانها را که دیدم . آن کاشی کاری ها را . آن حوض شش ضلعی وسط حیاط . گریه ام گرفت .. 3 من سر جمع در زندگانی ام سه بار برای فیلم گریه کرده ام . یکبار در فیلم روز هشتم آنجایی که آن پسر دوست داشتنی سندرم دان رفت جلوی تلویزیون فروشی و با دوربین مدار بسته و با عکس خودش در تلویزیون حرف میزد . آنجایی که گفت خانمها ، آقایون من ژرژ هستم … مامان ؟ بیا منو ببر خونه من عین خر یکهو گریه کردم و یکی باید می آمد مرا جمع می کرد و دیگری در فیلم جزیره شاتر بود که دی کاپریو می رود از توی دریاچه سه تا از بچه هایش را که در آب خفه شده بود...
(کارتونیست درک نشده سابق)