رد شدن به محتوای اصلی

پست‌ها

نمایش پست‌ها از اکتبر, ۲۰۱۳
ديروز  اخبار بي‌بي‌سي انفجار و آتش سوزي در استراليا را نشان ميداد، زن جوان خوش لباسي ميان خرابه‌هاي خانه منهدم شده اش نشسته بود و قاشقهاي غذاخوري را يكي يكي پيدا ميكرد و پاكشان ميكرد و گوشه‌اي ميگذاشت، با بغض * موقع ظرف شستن قاشقها، آب را پخش ميكنند روي لباس آدم يا به درو ديوار ، انگار با آدميزاد دشمني دارند * وقتي تنها و غمگين هستي، دلت ميخواهد حداقل يكي باشد با او حرف بزني، حتا اگر آن آدم هر طوري كه دلش‌ بخواهد با تو رفتار بكند
فيلم فرار به سوي پيروزي را خيلي دوست دارم.  اولين بار در سينما آبشار رشت كه حالا تعطيل شده و با عكس بيژن امكانيان روي شيشه اش به لقاالله پيوسته،ديدم. مردي كه تنها راه فرارش را همراهي با تيم فوتبال زندان مي‌بيند. چند ژانر دوست داشتني من در يك فيلم جمع شده بود. زندان، فوتبال و جنگ جهاني دوم و بازي پله و استالونه چند صحنه و ديالگوش را دوست داشتم و هرگز فراموش نخواهم كرد  وقتي داخل اردوگاه پاسپورت درست ميكردند ( اينا هي مهراشون عوض ميشه، اصلن فكر مارو نميكنن)  وقتي با پتو كراوات ساختند وقتي فهميدند اجازه خروج به استالونه نمي‌دهند و دست دروازه بان اصلي را( بارضايت خودش) با چوبهاي تخت شكستند  وقتي پله حوصله اش از تاكتيك تيمي سر رفت و گفت: فقط كافي است توپ را به او پسپارند و روي تخته با گچ كشيد چه كار ميكند.  وقتي توي قطار استالونه به مربي تيم با يك حالت خاص كه در آن ترس و نا اميدي و مسئوليت بود گفت:‌ وقتي كرنر ميزنن بايد كجا واستم؟ مربي گفت: بعدن بهت ميگم وقتوي بين دو نيمه در رختكن، استخر يكهو -توسط حفارها- فروريخت و همه خواستند فرار كنند اما به اين نتيجه رسيدند كه مي‌توا