رد شدن به محتوای اصلی

marta and her soldier

کلیک کنید تا تصویر کامل را ببینید

 

پ.ن: کامنت دونی تا اطلاع ثانوی به لقا الله پیوست

پ.ن۲: به مرحمت وزارت فخیمه ارشاد کامنت دونی مهر وموم و پلمپ اش برداشته شد . اما وجدانن از درج کامنتهای خارج از بحث خودداری فرمائید

 

 

+;نوشته شده در ;2009/2/19ساعت;15:18 توسط;.:ALITAJADOD:.; |;

نظرات

لعبت گفت…
شنبه 3 اسفند1387 ساعت: 15:22

سلام دوست هنرمند سی و چهارمین کامنت در پست قبلی ات مال منه که واسه کار جدیدت گذاشتم.حتما خوندیش پس دیگه تکرار نمی کنم!اما خوشحالم که از پیوستن به لقا الله نجات یافتی .دست آقای صفر هرندی(ببخشین جناب آقای دکتر صفار هرندی) درد نکنه من هم که توی کامنتم قول دادم که دیگه بی خیال غلط دیکته شم که نه ایشون (جناب دکتر) نه شما هیچ کدوم خاطر مبارکتون پریشون نشهراستی هواست هستکه برای اولین بار اول شدم یا نه !!!؟؟؟
_______________
ALITAJADOD پاسخ ميدهد :
نه مورد غلط دیکته نبود یک غلط دیگری بود :)
معتاد گفت…
شنبه 3 اسفند1387 ساعت: 16:20

منم میخوام نقاشیامو بزارم نظرت چیه سر بزن
_______________
ALITAJADOD پاسخ ميدهد :
بی صبرانه منتظرم
مسعود شجاعی گفت…
شنبه 3 اسفند1387 ساعت: 22:41

با اهدای سلام به جوون هنرمندعزیزم کارت خوبهرنگ آمیزی و طراحی ات خیلی خوبهکی میگه شناخته نشدیمن که می شناسمت!آرزوی سلامتی و شادکامی برایت دارم
منتظر گفت…
یکشنبه 4 اسفند1387 ساعت: 13:6

سلام كاريكاتورها خيلي عالي هستن... واقعا تبريك مي گم... پست قبلي خيلي ... مو به تنم سيخ شد! نوشته‌اش ... منم يه شعر دارم.. دوست داشتي بيا بخوناو را توانمندي و فرهمندي آن هست كه هر لحظهجهاني را دگرگون كند و طرحي نو دراندازدمردماناو را مي خوانند و مي طلبندچرا كه " او " ، تنها اوست كه روحشان را مي نوازد....
لعبت گفت…
یکشنبه 4 اسفند1387 ساعت: 13:20

راستی یه سوال : این خانوم پیره همون خانوم خوشگله ی توی اکثر کارهات نیست، که حال پیر شده؟!! جدی خودشه نه !؟اونی هم که داره به پوتیناش آب میده .... است نه؟ (همون یوزارسیف این وبلاگ دیگه)و مخلص کلام اینکه برخلاف تموم تصورات ما نه تنها پسر پیر زنه نیست بلکه یوسف گم گشته اشه و دوس پسر جوونیاشآخه ببین این پیره زنه هم چشاش سبزه ،هم معلومه که جوونیاش خیلی خوشگل بوده ،هم مدل موهاشو هنوز همونجوری می زنه، هم سایزش همونه ....هم.... از همه مهمتر عکسای روی دیوارش دیگه(به قول جوونای امروزی) تابلوه!!بعدش هم علی آقا من خیلی سعی کردم بفهمم ساعت چنده اما .......آخه مرد حسابی ساعتت (ببخشین ساعت این خانومه) 14 تا شماره داره این بی چاره 14 ساعت روز و 10 ساعت شب داره یا برعکس؟! یا شایدم اصلا روزاش 28 ساعتست هان خوب بابا اصلا ببخشین ! دوباره نری کامنت دونی اتو ببندی بندازی گردن صفر آقا(دیدم بالا که اسمشو غلط نوشتم بهتره)اصلا این خانومه مادر مادر بزرگه اون خانوم خوشگله است که ژن قوی داشته و تموم نوه نتیجه هاش شبیه خودش شدن
_______________
ALITAJADOD پاسخ ميدهد :
این خانم یک نابازیگر است و اسمش مارتاست . آن نقطه روی ساعت مگس است ! خوبه که این همه دقت میکنید . یادم باشد مگس را پاک کنم :)
محبوب گفت…
یکشنبه 4 اسفند1387 ساعت: 17:19

ممنون اومدیطرحات قشنگنتازه کشفت کردماز کشفم راضیم
علی گفت…
یکشنبه 4 اسفند1387 ساعت: 20:41

مطمئنم عاشق این خانومی؟ مگه نه؟
_______________
ALITAJADOD پاسخ ميدهد :
عاشق ؟ این خانم حداقل 60 سال از من بزرگتر است برادر :-)
وستا گفت…
دوشنبه 5 اسفند1387 ساعت: 8:4

یه جور رضایت تو چهره مارتا موج میزنه...
_______________
ALITAJADOD پاسخ ميدهد :
امید به فردا
... گفت…
دوشنبه 5 اسفند1387 ساعت: 13:57

از آنجا که به کامنت های این جنسی بسیار علاقه داری! بر خودم لازم می دانم بگویم "حاظرم" نه برادر جان "حاضرم" (کامنتی که برای شراگیم گذاشته بودی):))
گیس طلا گفت…
دوشنبه 5 اسفند1387 ساعت: 19:35

اره یادمه خیلی دوستش داشتم
shhn گفت…
دوشنبه 5 اسفند1387 ساعت: 23:24

آقای ع.ت عزيز .. اون ويدئو نوار کوچيکتون رو بدون فيلم هاش ! من می خوام .. خواهشا نه تاخت بزن نه بفروش .. من ۴ ساله دنباله اين دستگاهم .. سر قيمتش هم توافق می کنيم...
_______________
ALITAJADOD پاسخ ميدهد :
فقط باید زود بجنبید
آندیا گفت…
سه شنبه 6 اسفند1387 ساعت: 8:27

مگسه هنوز نپریده؟ :)خیلی خیلی این کار زیباست...اون عکسای روی دیوار عروس این خانمه هست نه؟موقعی که به پسر این خانم نیاز داشته اون پسر سرباز بوده و توی جنگ............ یهو یاد فیلم کوهستان سرد (کلد ماونتین) افتادم..
روزنامه گفت…
سه شنبه 6 اسفند1387 ساعت: 18:33

ما هم امیدواریم ... به فردا ... لااقل به فردای بچه هامون :)
ديدار گفت…
چهارشنبه 7 اسفند1387 ساعت: 7:55

نه من حاضر نيستم به اميدهاي واهي دل ببندم...خيلي قشنگ بود. دست مريزاد.
. گفت…
پنجشنبه 8 اسفند1387 ساعت: 4:30

ِِشاید سربازهاش خوابشون برده.
معتاد گفت…
پنجشنبه 8 اسفند1387 ساعت: 8:35

علی تجدد خان بیا عمو که نقاشی گذاشتم
م.الف گفت…
شنبه 10 اسفند1387 ساعت: 0:1

سلام ع.ت
علی گفت…
شنبه 10 اسفند1387 ساعت: 12:52

همیشه کاری کنیم که همه ازمون شاد باشن. اینو بزرگترها میگن. ولی شاید اینو هم باید اضافه کنیم که همیشه حقیقت رو بگیم حتی اگه منفور عالم و آدم باشیم.یا حق...
آزاده صالحي گفت…
شنبه 10 اسفند1387 ساعت: 20:56

با اين كه نمي دونم چطوري توي دنياي مجازي منو پيدا كردين از اين كه بهم سر مي زنين گاهي سپاسگزارم
علی گفت…
شنبه 10 اسفند1387 ساعت: 21:29

تجدد جان خودت و به اون راه نزن پیرزن و که نمی گم منظورم و خوب فهمیدی . .همونی که تو هر نفست هست تو همه کارات می بینیمش . گل ِکارات و گفتم جانم !! نمی تونی از ما پنهونش کنی برادر
شنبه 10 اسفند1387 ساعت: 22:28

یکی می پرسد : اندوه تو از چیست؟ سبب ساز سکوت مبهمت کیست؟ برایش صادقانه می نویسم: برای آنکه باید باشد و نیست
من و من گفت…
شنبه 10 اسفند1387 ساعت: 22:43

اگه آدم پیر میشه این شکلی میشه پس خیلی هم نباید از پیری ترسید!
بهاره گفت…
یکشنبه 11 اسفند1387 ساعت: 12:58

تو زنا رو خیلی خوشکل می کشی.یه معصومیتی، یه نگاهی، یه چیزی که نمی دونم چیه...ولی مجموعش می شه یه زن خیلی خوشکل که فقط توی کارای تو هست.این پیرزنه هم، هم به من حس خوب داد، از اون امید و انتظاره...هم یه حس دلتنگ کننده...
_______________
ALITAJADOD پاسخ ميدهد :
چیزی که از دل بر آید بر دل می نشیند

پست‌های معروف از این وبلاگ

یادداشتهای پراکنده

  روزهای زیادی از کودکی تا همین امروز که نرم نرم دارد ۴۳ سالم میشود تنها، اندوهگین و در انزوا بودم. هربار به گذشته برمیگردم یادم می‌آید یک گوشه ساکت‌تری نشسته بودم. توی حیاط خلوت پشت خانه، توی اتاق، توی آن اتاق مملو از لباس مهمانی‌ها، توی آیینه خیره به چشمهام، توی کارگاهم، گوشه‌ی یک روستا، پشت مبل بزرگ خانه وقتی همه خواب بودند و مادر نبود و من همیشه بی‌دلیل گریه میکردم! گریه کردن به مثابه خود ارضایی و به مثابه مناجاتی چیزی بود. حالا نمیدانم دیر شده یا نشده. اما نه تنها نمیخواهم گریه کنم بلکه میخواهم خیلی آگاهانه برگردم پشت مبل سیاه، توی حیاط خلوت و سایر جاها، موسیوی کوچک گریان را در آغوش بگیرم و بگویم ببین نمیخوام بهت بگم قرار است این‌گوهی که توشیم جای بهتری بشه اما باور کن اصلا ارزشش را نداره. میدونم قراره چی بشه، من از همونجا اومدم پیشت، اما ببین من من من من همیشه خدا کنارت هستم.. ما باهم این رو هم رد میکنیم .. موسیو تاجینو روز رحلت  #یادداشت_های_پراکنده
• -با تندی مشکلی نداری؟ -نه من واقعا غذای تند دوست دارم.  این سوال و جواب رایج بین من و آنهایی است فهمیده‌اند به بمبئی قرار است بروم.  برخلاف چیزهایی که شنیدم و خواندم بمبئ خوشبو و مهربان است. از هر دکان و دکه و دستفروشی بوی خوب عود می‌آید. حیوانات کنار آدمیزاد زندگی میکنند و هرکسی سرش به کار خودش و آتیش به انبار خودش است.  از روز اول دوست مهربانم فهد و گلناز همسر ایرانیش سخاوتمندانه پذیرایی‌ام کردند. اگر نبودند قطعا کلی تجربه‌ی هیجان انگیز در غذاهای هندی را از دست میدادم.  هاستلم در بمبئی چند خانه با خانه‌ی صادق هدایت فاصله دارد. خانه‌ای که هدایت شاهکارش بوف کور را در آن نوشت و به دلیل ممنوعیتش در همینجا در تعداد معدودی چاپ کرد. داخل خانه رفتم. درها و آدمها جدید شده بودند. نرده‌ی چوبی اما همان بود. به عادت جدیدم که دست رو اجسام میگذارم و حسشان میکنم، جای دست آن فوق‌العده‌ی نا امید را حس کردم که سیگار به لب میرود تا کنار اقیانوس هند به زن اثیری، لکاته، مرد خنزرپنزری و سایه‌اش فکر کند.. راستی در همسایگی من و هدایت اقیانوس هند است.  آدرس من در بمبئی: هاستل پانادا بکپک

یادداشت‌های پراکنده

  از نظر من تنها دو فصل وجود دارد. فصل سرد و فصل گرم.   اما چند روز کوتاهی بین این دو فصل است. نه گرم و نه سرد. سبز و تنها. روزهایی برای سفر به خاطرات. گویی طبیعت میخواد تورا یاد کودکیت بیاندازد و ملقمه‌ی عطرها تورا هر روز که نه، هر دقیقه به خاطره‌ای میکشاند.  از نظر من بهشت جاییست که تو با هر عطر یاد خاطره که نه، به همان خاطره خواهی رفت #یادداشت_های_پراکنده  موسیو