رد شدن به محتوای اصلی

یروز دیگه بمیر


بمیري من گريه ميکنم ، ميروم توی حمام زير دوش
 چون هيشکس نبايد بفهمد ،بعدن من هي افسرده ميشم
همه برایشان این سوال مطرح خواهد شد که چه مرگم است ؟
 ميگویم بهشان سرماخورده ام ، به قول توفيق :
  " حال من خوب است
 اين همه غم و غصه که ميخورم
 براي سرماخوردگي است "
 بعدن طرحهاي غمگين ميکشم
 زنبورهاي سبز
بعدن من هميشه هرجا اسمی شبیه توبیاید بغضم ميگيرد
هرجا که باتو رفته ام ، هرجا که بوی تو را دارد خفه ام می کند از گریه
 بعدن شعراي غمگين ميخوانم
شايد سيگار بکشم
 آه آه آه
دوست دارم  براي تو مست کنم
 و بلند بلند بخندم
 و وقتي اتومبيلم را توي پارکينگ خاموش ميکنم
 ساعتها آنجا بنيشنم
 و موزيک را خاموش نکنم
 و همانجا خوابم ببرد اصلن
 بعدن من ريشم را نخواهم تراشيد
 چون مردم آدمي را که ريشش را ميتراشد به عنوان يک افسرده ي غمگين عشق مرده نمي پذيرند
 بعدن من تي بگ مي اندازم توي ماگم
 و درش نمياورم
 و همانطوري مي نوشم
 چون افسرده ها مارک تي بگشان آويزان است
 همه اينها وقتي است که تو مرده باشي
 تو پيشم نباشي
 و منم هم ندانم قبر تو کجا باشد
 که بيايم بخوابم رويش
 و خاکش را بردارم مشت مشت
 و باران ببارد هم عين فيلمهاي کليشه اي
 و من هي گريه کنم و پالتوي سياه بپوشم
و چتر سياه داشته باشم
 و هي تند تند شاهين نجفي گوش کنم
 گريه کنم
  گريه کنم
 گريه کنم
 گريهههه کنم
 تيکه تيکه هاي دل و جیگر من ِ
 بارون
 ميشه
 مي باره


...

نظرات

آش كشك گفت…
خوب بود .
‏ناشناس گفت…
وای وای وای
خیــــــــــــلی قشنگ بود

پست‌های معروف از این وبلاگ

یادداشتهای پراکنده

  روزهای زیادی از کودکی تا همین امروز که نرم نرم دارد ۴۳ سالم میشود تنها، اندوهگین و در انزوا بودم. هربار به گذشته برمیگردم یادم می‌آید یک گوشه ساکت‌تری نشسته بودم. توی حیاط خلوت پشت خانه، توی اتاق، توی آن اتاق مملو از لباس مهمانی‌ها، توی آیینه خیره به چشمهام، توی کارگاهم، گوشه‌ی یک روستا، پشت مبل بزرگ خانه وقتی همه خواب بودند و مادر نبود و من همیشه بی‌دلیل گریه میکردم! گریه کردن به مثابه خود ارضایی و به مثابه مناجاتی چیزی بود. حالا نمیدانم دیر شده یا نشده. اما نه تنها نمیخواهم گریه کنم بلکه میخواهم خیلی آگاهانه برگردم پشت مبل سیاه، توی حیاط خلوت و سایر جاها، موسیوی کوچک گریان را در آغوش بگیرم و بگویم ببین نمیخوام بهت بگم قرار است این‌گوهی که توشیم جای بهتری بشه اما باور کن اصلا ارزشش را نداره. میدونم قراره چی بشه، من از همونجا اومدم پیشت، اما ببین من من من من همیشه خدا کنارت هستم.. ما باهم این رو هم رد میکنیم .. موسیو تاجینو روز رحلت  #یادداشت_های_پراکنده
• -با تندی مشکلی نداری؟ -نه من واقعا غذای تند دوست دارم.  این سوال و جواب رایج بین من و آنهایی است فهمیده‌اند به بمبئی قرار است بروم.  برخلاف چیزهایی که شنیدم و خواندم بمبئ خوشبو و مهربان است. از هر دکان و دکه و دستفروشی بوی خوب عود می‌آید. حیوانات کنار آدمیزاد زندگی میکنند و هرکسی سرش به کار خودش و آتیش به انبار خودش است.  از روز اول دوست مهربانم فهد و گلناز همسر ایرانیش سخاوتمندانه پذیرایی‌ام کردند. اگر نبودند قطعا کلی تجربه‌ی هیجان انگیز در غذاهای هندی را از دست میدادم.  هاستلم در بمبئی چند خانه با خانه‌ی صادق هدایت فاصله دارد. خانه‌ای که هدایت شاهکارش بوف کور را در آن نوشت و به دلیل ممنوعیتش در همینجا در تعداد معدودی چاپ کرد. داخل خانه رفتم. درها و آدمها جدید شده بودند. نرده‌ی چوبی اما همان بود. به عادت جدیدم که دست رو اجسام میگذارم و حسشان میکنم، جای دست آن فوق‌العده‌ی نا امید را حس کردم که سیگار به لب میرود تا کنار اقیانوس هند به زن اثیری، لکاته، مرد خنزرپنزری و سایه‌اش فکر کند.. راستی در همسایگی من و هدایت اقیانوس هند است.  آدرس من در بمبئی: هاستل پانادا بکپک

یادداشت‌های پراکنده

  از نظر من تنها دو فصل وجود دارد. فصل سرد و فصل گرم.   اما چند روز کوتاهی بین این دو فصل است. نه گرم و نه سرد. سبز و تنها. روزهایی برای سفر به خاطرات. گویی طبیعت میخواد تورا یاد کودکیت بیاندازد و ملقمه‌ی عطرها تورا هر روز که نه، هر دقیقه به خاطره‌ای میکشاند.  از نظر من بهشت جاییست که تو با هر عطر یاد خاطره که نه، به همان خاطره خواهی رفت #یادداشت_های_پراکنده  موسیو