رد شدن به محتوای اصلی

ادبیات کهن

آه خدایا نفسم بند آمده تمام درها را به روی خود بسته ام و خودم را با چندین کتاب فرهنگ لغات زبانهای زنده و مرده و نیمه جان دنیا حبس کرده ام اما هنوز به نتیجه ای نرسیده ام ...تمام اینترنت را سرچ کردم ، تا شاید رد پایی ، چیزی از ترجمه شعری را که از قدیم الایام شنیده بودم پیدا کنم اما نشد که نشد . بالاغیرتا اگر شما معنی این شعر را میدانید مرا هم در اسرع وقت در جریان بگذارید و از پریشانی ام بکاهید ( یادم رفت بگویم ریشم هم بلند شده!)

و اما شعر :

« آن ، مان ، نباران

دو ، دو ، اسکاچی

آنا ، مانا ، کلاچی »

پ.ن : در واپسین لحظات یک نفر گفت نام شاعر یا شاعره اش فردی است به نام چینگیله آلیسا ! که در زمانی میزیسته که واقعه افتادن کلاه کاپیتان در دریا روی داده است !

+;نوشته شده در ;2008/2/7ساعت;10:17 توسط;.:ALITAJADOD:.; |;

نظرات

پنجشنبه 18 بهمن1386 ساعت: 11:26
پنجشنبه 18 بهمن1386 ساعت: 13:58

سلاماز کجا میشه دیوان شعر این شاعر را تهیه کرد ؟من با اندیشه خشونت یا خشونت اندیشه به روزم
سارا.ک.ب گفت…
پنجشنبه 18 بهمن1386 ساعت: 15:1

سلام. کجایی؟ نیستی؟ چند وقته آپ کردی بهم نگفتی؟؟؟ گوشیتم که.....
کوچیک گفت…
پنجشنبه 18 بهمن1386 ساعت: 18:20
جمعه 19 بهمن1386 ساعت: 1:18

سلامبا آزادی به روزم
بادسوار گفت…
جمعه 19 بهمن1386 ساعت: 4:11

سلام یاد بچگی افتادم!ببینم استعدادی در مورد ساس و ملخ داری؟
miracle گفت…
جمعه 19 بهمن1386 ساعت: 15:35
bITA گفت…
شنبه 20 بهمن1386 ساعت: 17:2

معنی اش رو می دونم، اما نمی گم، چون یه رازه !اما ایشون اسمش آلیسا بود و لقب اش " جینگیلی " برای همین جینگیلی آلیسا خوانده می شد ! می گم پسرها هم از این اشعار قرائت می کردند یا شما قبلا دختر بودی؟
_______________
ALITAJADOD پاسخ ميدهد :
اینها همه نتیجه فقر نداشتن دوست هم جنس در کودکیه ! نه در خانه ، نه در کوچه و نه در فامیل و الا من الان باید شعرهای شاملو را اینجا مینوشتم و نه آلیسا، آلیسا جینگیله آلیسا !!!( یا به روایتی چینگیله آلیسا !) تازه کجاشو دیدید . این دختره اینجا نشتسه گریه میکنه زاری میکنه... را هم فوت آبم !!!
یکشنبه 21 بهمن1386 ساعت: 10:2

درود بر شما هموطنه عزیز و دوسته با معرفتوبلاگ زیبا و پر از احساست رو دیدم و واقعا بهت تبریک میگم کارت عالیه موفق باشیمن هم یه وبلاگ دارم اما تنها ماله من نیست مال تمام هموطنای ایرانی و وطن پزست و اوناییه که دلشون برای ایران میطپه.اگر سر سوزنی برای مملکتت و زادگاهت ارزش و حرمت قائل هستید نه برای من بلکه برای ایران این وبلاگ رو به اسم "وطن پرنده پر در خون"لینک کن و کد لوگو و بنری رو که برات میزارم رو توی وبلاگت بزار تا همه دوستانمون بیان ببینن و آنچه را که نمیخواهند من و تو بدونیم رو بدونند!!!!این کار رو نه برای شخص من برای سرزمین آبا و اجدادیت میکنی و خودت رو توی آزادی و آبادیه وطنمون سهیم میکنی.1- کد لوگو(بزارش توی تنظیمات وبلاگ):<a href="http://amirhossein59.blogfa.com"><img src="http://lolologo.persiangig.com/logo/amirhossein59.gif"></a>2-کر بنر(اینم بزار توی ویرایش قالب):<a href="http://amirhossein59.blogfa.com"><img src="http://lolologo.persiangig.com/banner/amirhossein.gif"></a>از همکاری و حس انسان دوستی شما سپاسگذارم هموطن اگه لینکم کردی حتما بهم خبر بده تا....................... منتظرم
اسپایدرمرد گفت…
دوشنبه 22 بهمن1386 ساعت: 9:26

میشه :آش ماش بیرون باشمواظب خودت باشبیسکوییت بخور اروم باش
ununoctium گفت…
پنجشنبه 25 بهمن1386 ساعت: 0:41

بنده يه روز يه آقا خرگوشه رو تصحيح كردم...شايد بتونم كمكت كنم....
تارا گفت…
دوشنبه 13 اسفند1386 ساعت: 15:21

تصانیف ما دخترا اینطوری بود:آنا مانا تینا سفر کاتینا ............شما هستیدگرگخیلی کامل ترش دختر همسایه مون مرضیه می دونست .

پست‌های معروف از این وبلاگ

یادداشتهای پراکنده

  روزهای زیادی از کودکی تا همین امروز که نرم نرم دارد ۴۳ سالم میشود تنها، اندوهگین و در انزوا بودم. هربار به گذشته برمیگردم یادم می‌آید یک گوشه ساکت‌تری نشسته بودم. توی حیاط خلوت پشت خانه، توی اتاق، توی آن اتاق مملو از لباس مهمانی‌ها، توی آیینه خیره به چشمهام، توی کارگاهم، گوشه‌ی یک روستا، پشت مبل بزرگ خانه وقتی همه خواب بودند و مادر نبود و من همیشه بی‌دلیل گریه میکردم! گریه کردن به مثابه خود ارضایی و به مثابه مناجاتی چیزی بود. حالا نمیدانم دیر شده یا نشده. اما نه تنها نمیخواهم گریه کنم بلکه میخواهم خیلی آگاهانه برگردم پشت مبل سیاه، توی حیاط خلوت و سایر جاها، موسیوی کوچک گریان را در آغوش بگیرم و بگویم ببین نمیخوام بهت بگم قرار است این‌گوهی که توشیم جای بهتری بشه اما باور کن اصلا ارزشش را نداره. میدونم قراره چی بشه، من از همونجا اومدم پیشت، اما ببین من من من من همیشه خدا کنارت هستم.. ما باهم این رو هم رد میکنیم .. موسیو تاجینو روز رحلت  #یادداشت_های_پراکنده
• -با تندی مشکلی نداری؟ -نه من واقعا غذای تند دوست دارم.  این سوال و جواب رایج بین من و آنهایی است فهمیده‌اند به بمبئی قرار است بروم.  برخلاف چیزهایی که شنیدم و خواندم بمبئ خوشبو و مهربان است. از هر دکان و دکه و دستفروشی بوی خوب عود می‌آید. حیوانات کنار آدمیزاد زندگی میکنند و هرکسی سرش به کار خودش و آتیش به انبار خودش است.  از روز اول دوست مهربانم فهد و گلناز همسر ایرانیش سخاوتمندانه پذیرایی‌ام کردند. اگر نبودند قطعا کلی تجربه‌ی هیجان انگیز در غذاهای هندی را از دست میدادم.  هاستلم در بمبئی چند خانه با خانه‌ی صادق هدایت فاصله دارد. خانه‌ای که هدایت شاهکارش بوف کور را در آن نوشت و به دلیل ممنوعیتش در همینجا در تعداد معدودی چاپ کرد. داخل خانه رفتم. درها و آدمها جدید شده بودند. نرده‌ی چوبی اما همان بود. به عادت جدیدم که دست رو اجسام میگذارم و حسشان میکنم، جای دست آن فوق‌العده‌ی نا امید را حس کردم که سیگار به لب میرود تا کنار اقیانوس هند به زن اثیری، لکاته، مرد خنزرپنزری و سایه‌اش فکر کند.. راستی در همسایگی من و هدایت اقیانوس هند است.  آدرس من در بمبئی: هاستل پانادا بکپک

یادداشت‌های پراکنده

  از نظر من تنها دو فصل وجود دارد. فصل سرد و فصل گرم.   اما چند روز کوتاهی بین این دو فصل است. نه گرم و نه سرد. سبز و تنها. روزهایی برای سفر به خاطرات. گویی طبیعت میخواد تورا یاد کودکیت بیاندازد و ملقمه‌ی عطرها تورا هر روز که نه، هر دقیقه به خاطره‌ای میکشاند.  از نظر من بهشت جاییست که تو با هر عطر یاد خاطره که نه، به همان خاطره خواهی رفت #یادداشت_های_پراکنده  موسیو