رد شدن به محتوای اصلی

دروغهای دوست داشتنی

حالا اینطوری هم که نیست . حتمن یکجایی هست توی این دنیا که همانجایی باشد که آدم دوست دارد باشد . یکجایی که آرامشی حداقلی داشته باشد .یکجایی که آدم راحت پاهایش را دراز کند . کافه اش را برود . یکمی بخندد . یکمی گریه کند . یکمی شوخی کند .
یک جمعی باشد که دوستانت آنجا باشند . همیشه خدا آنجا باشند و تو دلت وقتی خواست بروی آنجا و نوشیدنی ات را بخوری و در باره چیزهای مشترکی که دارید حرف بزنید . توی سنگفرشهایش پیاده روی کنی و همیشه هم هوا خنک باشد که پالتو تنت باشد و کنار رودخانه پیاده روی کنی و گاهی ملت را دید بزنی یواشکی
یکجایی هست در این جهان که آدم با خودش توی توالت دیالوگ نداشته باشد مدام . که وقتی زن آدم به آدم میگوید چرا اینقدر با خودت حرف میزنی نگوید آدم : چون... بهترین دوستم خودم هستم .
من ایمان دارم یک همچین جایی باید باشد حتمن .
 یکجایی به غیر از خوابهایت طبعن



نظرات

‏. . . ( سه نقطه ) گفت…
" . . . تمام ِ بد بختی همین جاست . آدم هیچ وقت نمیتواند جایی را پیدا کند که دنج و دلچسب باشد ، برای اینکه همچو جایی اصلا در دنیا وجود ندارد . آدم ممکن است خیال کند همچو جایی وجود دارد ، اما همین که پاش رسید آنجا و موقعی که اصلا انتظارش را ندارد ، یک نفر از غیب پیدایش می شود و درست جلو چشم آدم مینویسد : « دهنتو . . . » . اگر قبول ندارید یک بار امتحان کنید . من گمان میکنم موقعی که بمیرم و مرا توی قبرستان چال کنند ، یا سنگ قبری رویش بگذارند که رویش نوشته شده باشد « هولدن کالفیلد » متولد سال ِ فلان و از این جور چیز ها ، آخر ِ سر درست زیر ِ آن خواهد نوشت : « دهنتو . . . » . من این را حتم دارم . حالا میبینید . "
ناطور دشت ؛ سلینجر
. . . نوشت : آدم یه واقعیت هایی رو بدونه ، بهتر از اینه که بیهوده امیدوار باشه . اینجوری سوزشش کمتره . البته فکر میکنم .
Unknown گفت…
http://divanesara2.blogspot.com/2011/08/those-were-days.html

حتما"بشنویدش
‏ناشناس گفت…
to hich midooni ke zane adam ta che had mitoone az oon javabe behtarin doostam khodam hastam,narahat o shekaste beshe?? nemidooniiiiiii...

behtare baghalesh koni o too cheshmash negah koni o behesh etminan bedi ke behtarin doost o
hamrahet khode oone, na hich kase digei na hatta khodet!


albate ke intor jayi hast va albate jodaye az khabhat..faghat tasavor kon..be ghole injaeeha keep going.. beheshun dar vaghe'at miresi hatman.tajrobasho daram ke migam...

keep going man,keep going...
‏بیدبید گفت…
این یارو بالائیه گفته زنت بهترین دوستته اما من میدونم که هیچ وقت زن یا شوهر آدم نمیتونه بهترین دوست آدم باشه اگه میشد بهش نمیگفتن همسر
تا ابد همون دوست میموند
خاستم بگم که ببخشید که دیگه تو خاباتونم نیستیم دیدم چرا تو خاباتم هستم بااین حساب نمیدونم چراهی داری کاسه ی دوست خوب ندارم چه کنم چه کنم دستت میگیری .
لابدنداری دیگه
به همون خابات بسنده کن پس مام ادعایی نداشتیم و نداریم شما خودت هی به ما ازین لقبای مسخره میدی که حتی خودتم بهش ایمان نداری .
این خصوصیه پابلیکش نکن
vika گفت…
واقعا همچين جايي هست؟؟؟؟

پست‌های معروف از این وبلاگ

یادداشتهای پراکنده

  روزهای زیادی از کودکی تا همین امروز که نرم نرم دارد ۴۳ سالم میشود تنها، اندوهگین و در انزوا بودم. هربار به گذشته برمیگردم یادم می‌آید یک گوشه ساکت‌تری نشسته بودم. توی حیاط خلوت پشت خانه، توی اتاق، توی آن اتاق مملو از لباس مهمانی‌ها، توی آیینه خیره به چشمهام، توی کارگاهم، گوشه‌ی یک روستا، پشت مبل بزرگ خانه وقتی همه خواب بودند و مادر نبود و من همیشه بی‌دلیل گریه میکردم! گریه کردن به مثابه خود ارضایی و به مثابه مناجاتی چیزی بود. حالا نمیدانم دیر شده یا نشده. اما نه تنها نمیخواهم گریه کنم بلکه میخواهم خیلی آگاهانه برگردم پشت مبل سیاه، توی حیاط خلوت و سایر جاها، موسیوی کوچک گریان را در آغوش بگیرم و بگویم ببین نمیخوام بهت بگم قرار است این‌گوهی که توشیم جای بهتری بشه اما باور کن اصلا ارزشش را نداره. میدونم قراره چی بشه، من از همونجا اومدم پیشت، اما ببین من من من من همیشه خدا کنارت هستم.. ما باهم این رو هم رد میکنیم .. موسیو تاجینو روز رحلت  #یادداشت_های_پراکنده
• -با تندی مشکلی نداری؟ -نه من واقعا غذای تند دوست دارم.  این سوال و جواب رایج بین من و آنهایی است فهمیده‌اند به بمبئی قرار است بروم.  برخلاف چیزهایی که شنیدم و خواندم بمبئ خوشبو و مهربان است. از هر دکان و دکه و دستفروشی بوی خوب عود می‌آید. حیوانات کنار آدمیزاد زندگی میکنند و هرکسی سرش به کار خودش و آتیش به انبار خودش است.  از روز اول دوست مهربانم فهد و گلناز همسر ایرانیش سخاوتمندانه پذیرایی‌ام کردند. اگر نبودند قطعا کلی تجربه‌ی هیجان انگیز در غذاهای هندی را از دست میدادم.  هاستلم در بمبئی چند خانه با خانه‌ی صادق هدایت فاصله دارد. خانه‌ای که هدایت شاهکارش بوف کور را در آن نوشت و به دلیل ممنوعیتش در همینجا در تعداد معدودی چاپ کرد. داخل خانه رفتم. درها و آدمها جدید شده بودند. نرده‌ی چوبی اما همان بود. به عادت جدیدم که دست رو اجسام میگذارم و حسشان میکنم، جای دست آن فوق‌العده‌ی نا امید را حس کردم که سیگار به لب میرود تا کنار اقیانوس هند به زن اثیری، لکاته، مرد خنزرپنزری و سایه‌اش فکر کند.. راستی در همسایگی من و هدایت اقیانوس هند است.  آدرس من در بمبئی: هاستل پانادا بکپک

یادداشت‌های پراکنده

  از نظر من تنها دو فصل وجود دارد. فصل سرد و فصل گرم.   اما چند روز کوتاهی بین این دو فصل است. نه گرم و نه سرد. سبز و تنها. روزهایی برای سفر به خاطرات. گویی طبیعت میخواد تورا یاد کودکیت بیاندازد و ملقمه‌ی عطرها تورا هر روز که نه، هر دقیقه به خاطره‌ای میکشاند.  از نظر من بهشت جاییست که تو با هر عطر یاد خاطره که نه، به همان خاطره خواهی رفت #یادداشت_های_پراکنده  موسیو