رفته بودم جایی که همیشه با فخرالدین میرفتم . همیشه همانجا کفش میخرید و چه گران میخرید . بعدن گفتم فخرالدین این گنده گوزی ها چیه میکنی تو آخه ؟ من پول اینارو ندارم . بعدن دیدم که فخرالدین کنارم نیست . رفته بود . رفته بود خارجستان . شیش ماه است که رفته بود ! بعدن دیدم من چرا اینهمه تنها شدم . بعدن من چرا اینهمه بغض دارم . من چرا اینهمه حرف نزده دارم . من چرا گنده گوزی کردم کفش گران خریدم . من چرا کفش را پرت کردم یک گوشه . بعدن من چکار باید بکنم با اینهمه حرف نزده . شوخی نکرده . لب نخندیده ... اسمس نفرستاده . من چکار باید بکنم با اینهمه روزهای باقی مانده
• -با تندی مشکلی نداری؟ -نه من واقعا غذای تند دوست دارم. این سوال و جواب رایج بین من و آنهایی است فهمیدهاند به بمبئی قرار است بروم. برخلاف چیزهایی که شنیدم و خواندم بمبئ خوشبو و مهربان است. از هر دکان و دکه و دستفروشی بوی خوب عود میآید. حیوانات کنار آدمیزاد زندگی میکنند و هرکسی سرش به کار خودش و آتیش به انبار خودش است. از روز اول دوست مهربانم فهد و گلناز همسر ایرانیش سخاوتمندانه پذیراییام کردند. اگر نبودند قطعا کلی تجربهی هیجان انگیز در غذاهای هندی را از دست میدادم. هاستلم در بمبئی چند خانه با خانهی صادق هدایت فاصله دارد. خانهای که هدایت شاهکارش بوف کور را در آن نوشت و به دلیل ممنوعیتش در همینجا در تعداد معدودی چاپ کرد. داخل خانه رفتم. درها و آدمها جدید شده بودند. نردهی چوبی اما همان بود. به عادت جدیدم که دست رو اجسام میگذارم و حسشان میکنم، جای دست آن فوقالعدهی نا امید را حس کردم که سیگار به لب میرود تا کنار اقیانوس هند به زن اثیری، لکاته، مرد خنزرپنزری و سایهاش فکر کند.. راستی در همسایگی من و هدایت اقیانوس هند است. آدرس من در ...
نظرات
.
تازه من بعد دو سال رفتم یه کفش خریدم :)
این حق ما نبود ... که این جوری پرت و پلا بشیم تو گوشه گوشه ی دنیا :(