هلیکوپتر که آمد و بسته های غذا را سمت مهاجرین پرت میکرد من هم با سرعت مثل همه آنهای دیگر سمت بسته ها می دودیم. به هر جعبه نزدیک می شدیم چند نفر سرش دعوا میکردند. وقت کافی برای دعوا سر یک جعبه نداشتم. باید دنبال هلیکوپتر می دویدم تا شاید یکی از آن جعبه های سفید نصیب من بشود. همسر و دخترم منتظرم بودند و باید با دست پر بر میگشتم. یکی از بسته ها درست جلوی پای من افتاد. چند نفری را کنار زدم و بسته را قاپیدم. یک نفر دیگر هم، بسته مرا گرفت و گفت مال منه... بدش من... من اول دیدم..
من هم گفتم: احمق برو گمشو.. مال منه
دقت که کردم ماری بود. دوست دوران قدیم. که انگیزه مهاجرت را او مثل شپش توی خشتک من انداخته بود. گفتم : ئه ماری تویی؟ تو هم اینجا قاطی ما در به درایی؟ تو که گفتی عمت واست دعوتنامه فرستاده و کلی ازش تعریف کردی و گفتی زندگی اونجا ( همینجا که الان بودیم) عین بهشته..
گفت: آره علی .. منم اومدم اینجا دیگه... اینجوری شد
گفتم: خب عمت چی؟
گفت: اونم همینجاست. دروغ گفته بود. تن فروشی میکنه و با راننده تریلیای آلمانی و بلغاری میخوابه
گفتم الان میخوای چیکار کنی؟
گفت: چیو؟
گفتم: جعبه رو
گفت: مال منه دیگه من اول دیدم
گفتم: آره؟ و با آرنج توی دماغش زدم و جعبه را بردم سمت زن و بچه ام. در حالیکه ماری توی خون خودش می غلتید و هِلپ هِلپ میکرد.
من هم گفتم: احمق برو گمشو.. مال منه
دقت که کردم ماری بود. دوست دوران قدیم. که انگیزه مهاجرت را او مثل شپش توی خشتک من انداخته بود. گفتم : ئه ماری تویی؟ تو هم اینجا قاطی ما در به درایی؟ تو که گفتی عمت واست دعوتنامه فرستاده و کلی ازش تعریف کردی و گفتی زندگی اونجا ( همینجا که الان بودیم) عین بهشته..
گفت: آره علی .. منم اومدم اینجا دیگه... اینجوری شد
گفتم: خب عمت چی؟
گفت: اونم همینجاست. دروغ گفته بود. تن فروشی میکنه و با راننده تریلیای آلمانی و بلغاری میخوابه
گفتم الان میخوای چیکار کنی؟
گفت: چیو؟
گفتم: جعبه رو
گفت: مال منه دیگه من اول دیدم
گفتم: آره؟ و با آرنج توی دماغش زدم و جعبه را بردم سمت زن و بچه ام. در حالیکه ماری توی خون خودش می غلتید و هِلپ هِلپ میکرد.
.
مردی که به همه چیز - زیاده از حد- فکر میکند
نوشته ال تاجینو
نوشته ال تاجینو
نظرات