مدام سفارش کار میگیرم. روی چند کتاب همزمان کار میکنم. هیچ ساعت خالی برای خودم نگذاشتم. کلاس زبان میروم و در تنهایی هم مدام روی لغات و اصطلاحات انگلستانی تمرین میکنم.
دیروز هم رفتم باشگاه بدنسازی - بعد از چندین سال- اسم نوشتم. لحظه هام پرشده و وقت غم خوردن ندارم.
نمیخواهم به چیزی فکر کنم و دلم میخواهد فقط شاهد ماجراها باشم.
اما فکر راه خودش را پیدا میکند لاکردار. جلوی درد را نمیشود گرفت. مثل دود و آب و سرفه
یکهو وسط دوچرخه زدن توی باشگاه اندوه می آید و بهت میگوید: اون هیچوقت دوچرخه سواری نکرد علی ..
تندتر رکاب میزنم .. تندتر ... تندتر... و دور می شوم از فکر و خیال.
با دوچرخه ای که مرا به هیچ کجا نخواهد برد
دیروز هم رفتم باشگاه بدنسازی - بعد از چندین سال- اسم نوشتم. لحظه هام پرشده و وقت غم خوردن ندارم.
نمیخواهم به چیزی فکر کنم و دلم میخواهد فقط شاهد ماجراها باشم.
اما فکر راه خودش را پیدا میکند لاکردار. جلوی درد را نمیشود گرفت. مثل دود و آب و سرفه
یکهو وسط دوچرخه زدن توی باشگاه اندوه می آید و بهت میگوید: اون هیچوقت دوچرخه سواری نکرد علی ..
تندتر رکاب میزنم .. تندتر ... تندتر... و دور می شوم از فکر و خیال.
با دوچرخه ای که مرا به هیچ کجا نخواهد برد
- دریافت پیوند
- X
- ایمیل
- سایر برنامهها
- دریافت پیوند
- X
- ایمیل
- سایر برنامهها
نظرات