یک زمانی وقتی مجرد بودم (بله من هم زمانی مجرد بودم) بزرگترین خلافی که با یک دختر داشتم این بودکه از یک شیشه مشترکن نوشابه خوردیم. بسیار حماسی و اروتیک بود
من گذاشتم او اول نوشابه را بنوشد . اولن بخاطر فولان و ثانین بخاطر اینکه میترسیدم خرده های نان ساندویچم از دهانم بریزد توی شیشه. که طبعن منظره خوبی نداشت و ممکن بود دختر از من بدش بیاید و بزند زیر همه چی.میدانید که دخترها اکثرن بیشتر از اینکه عاشق باشند عاقلند و عقل هم حکم میکند عاشق مردی که این مدلی است نشوند. خیلی احتیاط میکردم که ناراحتش نکنم. توی همه مسائل.
که البته چند ماه بعد از من بدش آمد و این همه وسواس و تلاش، بیهوده و خودآزاری ای بیش نبود
من گذاشتم او اول نوشابه را بنوشد . اولن بخاطر فولان و ثانین بخاطر اینکه میترسیدم خرده های نان ساندویچم از دهانم بریزد توی شیشه. که طبعن منظره خوبی نداشت و ممکن بود دختر از من بدش بیاید و بزند زیر همه چی.میدانید که دخترها اکثرن بیشتر از اینکه عاشق باشند عاقلند و عقل هم حکم میکند عاشق مردی که این مدلی است نشوند. خیلی احتیاط میکردم که ناراحتش نکنم. توی همه مسائل.
که البته چند ماه بعد از من بدش آمد و این همه وسواس و تلاش، بیهوده و خودآزاری ای بیش نبود
نظرات