رد شدن به محتوای اصلی

پست‌ها

نمایش پست‌ها از آوریل, ۲۰۱۴
  آقامون مثل ما نیست. پدرم را میگویم. اون مثل من نیست که به ناملایمتی ها بگوید : به درک و یا در بدترین شرایط به فولان. او مردی قدیمی با ریشه هایی- ولو کمرنگِ -مذهبی است که مشکلاتش را به جاهای عجیبی دایورت میکند. یکجایی در اسب حضرت عباس (ع) مثلن
فرق من با یه آدم هفتاد ساله الان چیه ؟ جدن چیه ؟ تفریح و معاشرتم و شادیم چقدر از اونا بیشتره ؟ تو آسایشگاه اگه بودم حداقل اون پرستار خوشگله میومد لوله سوندم رو عوض میکرد با لبخند اونجوری منم به پیرمرد کنار دستیم که مثل بید میلرزه مشتمو نشون میدادم. با کله لرزونش میگفت چیه ؟ میگفتم اینقدره ! بعدن اون میفهمید من دارم درباره سینه پرستاره حرف میزنم که اندازه نارنگی یافاست. آخه اون همیشه معتقد اندازه پرتقال تامسونه دلم میخواد الان برم با پای خودم ، خودمو به خونه سالمندان معرفی کنم بلکه در تنهاییم تخفیف قائل بشن
یک زمانی وقتی مجرد بودم (بله من هم زمانی مجرد بودم) بزرگترین خلافی که با یک دختر داشتم این بودکه از یک شیشه مشترکن نوشابه خوردیم. بسیار حماسی و اروتیک بود من گذاشتم او اول نوشابه را بنوشد . اولن بخاطر فولان و ثانین بخاطر اینکه میترسیدم خرده های نان ساندویچم از دهانم بریزد توی شیشه. که طبعن منظره خوبی نداشت و ممکن بود دختر از من بدش بیاید و بزند زیر همه چی.میدانید که دخترها اکثرن بیشتر از اینکه عاشق باشند عاقلند و عقل هم حکم میکند عاشق مردی که این مدلی است نشوند. خیلی احتیاط میکردم که ناراحتش نکنم. توی همه مسائل.  که البته چند ماه بعد از من بدش آمد و این همه وسواس و تلاش، بیهوده و خودآزاری ای بیش نبود
گفت مادرش وقتي يه جنين بوده سقطش كرده و انداختدش تو مستراح. اما زنده مونده .گفت از اون موقع همينجا زندگي ميكنه. با گريه، با خون ..