آخرين سنگر خانه است
هر كجا كه هستم دلم ميخواهد زود خودم را به خانه برسانم. در محل كار مدام به ساعت نگاه ميكنم كه زودتر وقت رفتن برسد. خانه آخرين سنگر من در اين دنياي هچلهفت است. پرده هاي خانه كركرهاي است. خودم تاكيد كردم كه اينطوري باشد. كركره چوبي كه نور از آن رد نشود. پرده هميشه بسته است. پنجره كه باز باشد، پرده كه كنار برود احساس عدم امنيت ميكنم
بي شك من اين كشور را دوست ندارم. هيچ چيزش را دوست ندارم. اگر هم گاهي از جايي تعريف ميكنم انتخابيست ميان جبر و جبر. اما خانه را دوست دارم.
هيچوقت خانهي كسي نميخوابم. حتا اگر خانهي مادريام باشد. هر ساعت از نيمه شب هم اگر باشد بساطم را جمع ميكنم و به خانه ميروم.
خانه بوي خوب دستپختهاي سارا را ميدهد. اتاقش بوي آرامش و خواب بعد از ظهر را ميدهد، حمامش هميشه گرم است، انباري اش پر از خاطرههاي انباشته شده، اتاق شهرزاد دعاخانهي من است
بي خيال عشق و اورانيوم و اختراع آتش و همهي آن چيزهاي بيرون، مي خواهم در همين خانه و با آن دونفر به ابديت بپيوندم
نظرات