رد شدن به محتوای اصلی

شعبده




The Illusionist (2010)
حكايت آدمهايي است كه ناگهان مي فهمند در اين دنيا جايي ندارند . تقصير هيچكسي هم نيست . دنيا سمت و سويي ميگيرد كه ديگر نميتواني آن آدم هميشگي باشي . 
" شعبده " يك شعبده واقعي است . هر فريمش يك اثر هنري است . داستانش كاري با شما ميكند كه نميتواني از جلويش بلند بشوي . هشدار را بگذاريد همين اول كار بدهم كه مواظب مثانه ي بيقرارتان باشيد . يا اگر چيزي روي گاز داريد تكليفش را قبل از ديدن فيلم روشن كنيد.
اگر نخواهم داستان را لو بدهم بايد به همين بسنده كنيد كه پيرمردي تردست ، مثل ساعتي كه ديگر زنگ نميزند ، همه زنگهايش را زده و ديگر كسي اورا نمي خواهد.. بجز دختري كه لوليتا طور وارد زندگي اش ميشود و رنگي به زندگي اش ميدهد . اما حواستان سمت لوليتا نرود . مهم اين نيست . مهم اين است كه پيرمرد بر عكس دوستان همكارش سرشار از اميد است به زندگي و تسليم نميشود .
اين فيلم پاريس عزيز و لندن عزيز و اسكاتلند زيبا و مردهاي دامن پوش هم دارد و غير از اين خيلي چيزهاي خوب ديگر كه بايد چشم بچرخاني و ببينيشان . 
فيلم ديالوگ ندارد و صامت است. و اين چقد خوب است. چون اگر مثل من عادت به زير نويس خواندن داريد الان ميتوانيد با خيال راحت لم بدهيد و از زيبايي بصري اش لذت ببريد.
نوش جانتان اين قهوه ي تلخ ، با شير و شكر اختياري اما





نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

آوخ چه کرد با ما جان روزگار

    این کاریکاتور را دیده بودی آره ؟ حال روز همیشه من است خب . دوباره اجرایش کردم تا دوباره ببینی تا یادم نرود کجای کارم و کجای دنیا ایستاده ام تک و تنها و جمع اضدادم و خسته نمی شوم از این تکرار پوچ و در هپروتم و خسته ام کلن . نهایت امیدواری است نه ؟ چند خط برایم بنویس . کی است این بابا که پارادوکس اش مرا کشته است لامصب + ;نوشته شده در ; 2009/3/12 ساعت;20:15 توسط;.:ALITAJADOD:.; |;

قبول، فحش کشدار بدهیم

آقا یاخانم مجری بی شرف صدا و سیما احترامن سلام علیکم . خواستم خدمتتان عارض بشوم که من هم دورانی چون تو بودم . همکارت بودم و قبول میکنم که بی شرف هم بودم . چون همان کاری میکردم که تو می کنی ، همانطوری می پوشیدم و ته ریش میگذاشتم که تو می پوشیدی و میگذاشتی ، همان چرندیاتی را می گفتم که تو میگویی. دیشب کفگیر ماکارونی را پرتاپ کردم طرفت و منزل را عصبانی کردم و مونیتور را ماکارانیویی (!)دلم خنک نشد زیاد ، اما حقت بود بس که مزخرف میگویی اینروزها . کاش مزخرف بود فقط . نمی دانم واقعن خیلی تمرین کرده ای که اینطور حیوان صفت بشوی و اخبار را با صدایی که ته حلقومت می اندازی آنطوری بگویی که اربابانت یادت میدهند یا کلن استایلت همینطوری است ؟ من زدم بیرون از آن ارگان وامانده هیچی نداره بی .. ( حذف به قرینه ناموسی ) . از گشنگی مردم ؟ نمردم که ، تازه وضع مالی و روانی ام بهتر هم شد . چه قدر خندیدم آنروزی که مدیر تولیدمان را سنگ روی یخ کردم و هنگام پخش زنده در برنامه حاضر نشدم و برنامه بدون مجری روی آنتن رفت و فردایش عذرم را خواستند امروز اما شادمانم که آنجا نیستم .  آقای مدیر تولید از حرص ماحتتش تبخال زد...
• -با تندی مشکلی نداری؟ -نه من واقعا غذای تند دوست دارم.  این سوال و جواب رایج بین من و آنهایی است فهمیده‌اند به بمبئی قرار است بروم.  برخلاف چیزهایی که شنیدم و خواندم بمبئ خوشبو و مهربان است. از هر دکان و دکه و دستفروشی بوی خوب عود می‌آید. حیوانات کنار آدمیزاد زندگی میکنند و هرکسی سرش به کار خودش و آتیش به انبار خودش است.  از روز اول دوست مهربانم فهد و گلناز همسر ایرانیش سخاوتمندانه پذیرایی‌ام کردند. اگر نبودند قطعا کلی تجربه‌ی هیجان انگیز در غذاهای هندی را از دست میدادم.  هاستلم در بمبئی چند خانه با خانه‌ی صادق هدایت فاصله دارد. خانه‌ای که هدایت شاهکارش بوف کور را در آن نوشت و به دلیل ممنوعیتش در همینجا در تعداد معدودی چاپ کرد. داخل خانه رفتم. درها و آدمها جدید شده بودند. نرده‌ی چوبی اما همان بود. به عادت جدیدم که دست رو اجسام میگذارم و حسشان میکنم، جای دست آن فوق‌العده‌ی نا امید را حس کردم که سیگار به لب میرود تا کنار اقیانوس هند به زن اثیری، لکاته، مرد خنزرپنزری و سایه‌اش فکر کند.. راستی در همسایگی من و هدایت اقیانوس هند است.  آدرس من در ...