The Illusionist (2010)
حكايت آدمهايي است كه ناگهان مي فهمند در اين دنيا جايي ندارند . تقصير هيچكسي هم نيست . دنيا سمت و سويي ميگيرد كه ديگر نميتواني آن آدم هميشگي باشي .
" شعبده " يك شعبده واقعي است . هر فريمش يك اثر هنري است . داستانش كاري با شما ميكند كه نميتواني از جلويش بلند بشوي . هشدار را بگذاريد همين اول كار بدهم كه مواظب مثانه ي بيقرارتان باشيد . يا اگر چيزي روي گاز داريد تكليفش را قبل از ديدن فيلم روشن كنيد.
اگر نخواهم داستان را لو بدهم بايد به همين بسنده كنيد كه پيرمردي تردست ، مثل ساعتي كه ديگر زنگ نميزند ، همه زنگهايش را زده و ديگر كسي اورا نمي خواهد.. بجز دختري كه لوليتا طور وارد زندگي اش ميشود و رنگي به زندگي اش ميدهد . اما حواستان سمت لوليتا نرود . مهم اين نيست . مهم اين است كه پيرمرد بر عكس دوستان همكارش سرشار از اميد است به زندگي و تسليم نميشود .
اين فيلم پاريس عزيز و لندن عزيز و اسكاتلند زيبا و مردهاي دامن پوش هم دارد و غير از اين خيلي چيزهاي خوب ديگر كه بايد چشم بچرخاني و ببينيشان .
فيلم ديالوگ ندارد و صامت است. و اين چقد خوب است. چون اگر مثل من عادت به زير نويس خواندن داريد الان ميتوانيد با خيال راحت لم بدهيد و از زيبايي بصري اش لذت ببريد.
نوش جانتان اين قهوه ي تلخ ، با شير و شكر اختياري اما
نظرات