- 1 حالا که صحبت زور گیری و این چیزهاست بشین ور دلم برایت یک چیزی تعریف کنم .2 دوازده سیزده سال پیش که هنوز پسر خانه بحساب می آمدم ، هرجایی که حضور داشتم باید راس ساعت 9 توی خانه کارت میزدم . قانون آقامون همین بود . چکارش میشد کرد ؟ تازه من پسر بودم و اجازه داشتم یک ساعت بیشتر از بقیه اعضای خانواده در اجتماع ول بچرخم .3 یک شب زمستانی که هوا هم زود تاریک میشد . من جایی بودم که ساعت از 9 گذشته بود و از ترس و استرس که وای اگر برسم آقا جـِرم داده ، تند تند توی پیاده روی خیابان امام رشت قدم بر میداشتم که یکهو یک یارویی با یخه پاره جلوی مرا گرفت.گفتش ببین داداش من حالم بده نیگاه کن یه پولی چیزی بهم بده . گفتم ندارم آقا... برو..... گفت ببین ( از توی دهانش یه تیغ دولبه ژیلت در آورد !) تازه دعوا گرفتم . بدنم زخمیه . راست هم میگفت سینه اش همه چاک چاک شده بود . توی دلم گفتم یا جده سادات من چکار کنم الان ؟ این یارو به خودش رحم نکرده . گفتم ببین من دیرم شده آقام نگرانه . گفت چی داری ؟ گفتم دو هزار تومن دارم باید با آژانس برم . ( آژانس ارزان بود آن زمان ) نمیتونم همشو بهت بدم . هول شد گفت بیا این هزار تومن رو بگیر . هزار من هزار تو . گفتم نه آژانس هزار و دویست تومنه . گفت : اه صد تومن دارم بدم بهت ؟ گفتم نه بخدا . گفت چانه نزنم . که گوش دادم و با عجله رفتم خانه.با تاکسی معمولی هم رفتم .4 از اینکه جان سالم بدر برده بودم، خیلی خوشحال بودم . اما واقعن ، هم تحقیر شده بودم و هم ترسیده بودم. از مردم هم بدم آمده بود که جلو نیامده بودند . با خودم تصمیم گرفتم اگر اینبار جلوی مرا گرفت با لگد بزنم توی سیستم تناسلی اش و محل حادثه را ترک کنم . توی ذهنم هزار بار ، هزار جور کشته بودمش . اما با خودم میگفتم لازم نکرده اصلن دوباره ببینی اش5 چند ماه بعد دوباره! اینبار حتا ساعت هشت هم نشده بود . اما خیابان خلوت بود که دیدم دارد می آید سمت من . تصمیم گرفتم تا گفت سلام با لگد همان کار را بکنم . اما اینبار که گفت سلام سه تا نوچه اش هم از پشتش در آمدند و سلام عرض کردند . آب دهن قورت دادم . من را فراموش کرده بود و نمی شناخت . سرش شلوغ بود و مشتری زیاد داشت . گفت یه مشکلی دارم پول داری بهم بدی ؟ گفتم ندارم . دست کرد توی جیبش یک چاقو در آورد این هوا . گفت منو بزن . منو بزن اما پول بهم بده .
یا پیغمیر ... گفتم آقا رضا ؟ ( یکی بعدن بهم گفته بودش اسمش رضا است معروف به رضا پستکی ) بس کن آقا . من چرا باید تورو بزنم رفیق ؟6 عین سگ ترسیده بودم حتا گفتن اسمش هم تاثیری در او نگذاشته بود . شاید اسمش بهزاد یا چیز دیگری بود . پول را دادم و باز هم تحقیر شدم . وقتی از مردم و شلوغی دور شدم یکمی هم گریه کردم و باز هم بهشان فوحش دادم7 چند سال بعد برای بار سوم دیدمش . داشت از یکی زورگیری میکرد . عین من . یکمی نگاه کردم . ترسیدم ازش . خواستم مسیر پیاده رو را عوض کنم . دیدم آن جوان همسن آن روزهای من بود . ترسیده بود . مثل یک خرگوش میلرزید و لبخند خجالت طوری میزد به رضا پستکی . زور دعوا نداشتم . چکار میکردم ؟ رفتم جلو دست پسرک را گرفتم و یک اسم الکی گفتم و گفتم چرا اینجا واستادی ؟ پسرک تعجب کرد . اما به روی خودش نیاورد . با خشم به رضا پستکی گفتم چیه آقا امری بود ؟ گفت نه نه و دور شد ..8 عکس العمل من در شماره قبل چیزی بود که باید باشد اما نبود . این کاری بود که دلم میخواست انجام بدهم ، اما خدارا شکر آن پسر خودش یکهو پا به فرار گذاشت و کار به قهرمان بازی من نکشید . من قهرمان نیستم نباید هم باشم . پلیس باید قهرمان این داستان باشد که نبود و نیست
- دریافت پیوند
- X
- ایمیل
- سایر برنامهها
- دریافت پیوند
- X
- ایمیل
- سایر برنامهها
نظرات
من واقعن به نتیجه نمیرسم هرچه فکر میکنم. نمیدانم بقیه چطور انقدر راحت موافق یا مخالف میشوند.
اعدام رو البته من نمیتونم بگم قبول دارم سر این داستان ( و کلن هر داستانی اصلن ) ولی خب یکچیزی باید باشه . یه تنبیه که هم درست و درمون باشه . هم یه عده پیدا نشن عکسای اینارو بذارن و ترحم ملت رو بخرن و با احساسات ملت بازی کنن .