رد شدن به محتوای اصلی

وقتی تویی و فکر شا...یدن به این دنیا

+خوندی  توپ مرواری رو ؟  چطور بود ؟ 
- خیلی عالی ...
+ تو هم عین بقیه هموطنات عاشق فوحشهای چاروادری هستی . برای همین خوشت اومد از این کتاب 

دیالوگ بالا یک برداشت آزاد و ناقصی است از حافظه ی زنگار بسته این کارتونیست درک نشده ی پیر  ،  از کتاب آشنایی با صادق هدایت نوشته میم فرزانه . که هدایت به فرزانه اینطوری گفت در مورد کتابش . کتاب خودش 
و اما :
ملت هنوز اصرار دارند که احمدی نژاد اوه نگفته و آن دیگری را گفته است . برادران و خواهران عزیزم . این آقا یکی از تخصصهایش خونسردی اش است . در همان مناظره های انتخاباتی هم اگر شما دقت می فرمودید میدید که ایشان در مناظره با کروبی ومحسن رضایی- که این آخری بخصوص خیلی ایشان را عصبانی کردند با دو دوتا چهارتایش - از کوره در نرفت و همان لبخند حرص در بیارش را داشت  . و در مناظره رضایی فقط آن لبخند کمی محو شد هرچقدر به پایان برنامه نزدیک میشدیم . ( مناظره با میر حسین را که دیگر باید قبول کنیم در موقعیت آزار دهنده ای بود و مناظره را به سود خودش داشت میچرخاند ) 
همانجا و دیگر جاها ایشان از کوره در نرفتند و  تازه از کوره در برند بقیه را !   چرا حالا باید در برابر یک سوال ساده  آن کار دیگر کنند ؟ چرا باید در برابر آن همه دوربین و آن مکان مهم عبارتی را بکار ببرند که ما دلمان میخواهد آنگونه بشنویم ؟ 
من در شبکه های اجتماعی از دوربینی که نزدیکتر به آقای احمدی نژاد بود شنیدم که گفتند : جدن ؟ اوه اوه .. حالا نه اینکه این جوابشان هم عین آدمیزاد باشد. دارند مسخره میکنند گزارشگر بی بی سی  را و  بی ادبی است به نوبه خودش و زشت است و مصداق بارز مسخره بازی . 
از طرفی حالا ملت برای مجلسی دارند سینه چاک میدهند که هر روز خودشان عباراتی را نثارش میکنند که دیالوگ آقای احمدی نژاد ولو به زعم ایشان خیلی مبادی آدابتر است !


پ.ن : وا بدید حرفای سیاسی را . برو آن کتابی که در بالا ذکرش رفت را پیدا کن و بخوانش و بگو دوباره بمیرد . بخدا




نظرات

‏شادی تبعیدی گفت…
پی نوشت عالی بود استاد سخن . خسته شدیم از این همه بکش بکش بین این پدرخوانده های فیس بوقی بر سر فرق سیللابهای بین اوه نخور و گه نخور .

پست‌های معروف از این وبلاگ

یادداشتهای پراکنده

  روزهای زیادی از کودکی تا همین امروز که نرم نرم دارد ۴۳ سالم میشود تنها، اندوهگین و در انزوا بودم. هربار به گذشته برمیگردم یادم می‌آید یک گوشه ساکت‌تری نشسته بودم. توی حیاط خلوت پشت خانه، توی اتاق، توی آن اتاق مملو از لباس مهمانی‌ها، توی آیینه خیره به چشمهام، توی کارگاهم، گوشه‌ی یک روستا، پشت مبل بزرگ خانه وقتی همه خواب بودند و مادر نبود و من همیشه بی‌دلیل گریه میکردم! گریه کردن به مثابه خود ارضایی و به مثابه مناجاتی چیزی بود. حالا نمیدانم دیر شده یا نشده. اما نه تنها نمیخواهم گریه کنم بلکه میخواهم خیلی آگاهانه برگردم پشت مبل سیاه، توی حیاط خلوت و سایر جاها، موسیوی کوچک گریان را در آغوش بگیرم و بگویم ببین نمیخوام بهت بگم قرار است این‌گوهی که توشیم جای بهتری بشه اما باور کن اصلا ارزشش را نداره. میدونم قراره چی بشه، من از همونجا اومدم پیشت، اما ببین من من من من همیشه خدا کنارت هستم.. ما باهم این رو هم رد میکنیم .. موسیو تاجینو روز رحلت  #یادداشت_های_پراکنده
• -با تندی مشکلی نداری؟ -نه من واقعا غذای تند دوست دارم.  این سوال و جواب رایج بین من و آنهایی است فهمیده‌اند به بمبئی قرار است بروم.  برخلاف چیزهایی که شنیدم و خواندم بمبئ خوشبو و مهربان است. از هر دکان و دکه و دستفروشی بوی خوب عود می‌آید. حیوانات کنار آدمیزاد زندگی میکنند و هرکسی سرش به کار خودش و آتیش به انبار خودش است.  از روز اول دوست مهربانم فهد و گلناز همسر ایرانیش سخاوتمندانه پذیرایی‌ام کردند. اگر نبودند قطعا کلی تجربه‌ی هیجان انگیز در غذاهای هندی را از دست میدادم.  هاستلم در بمبئی چند خانه با خانه‌ی صادق هدایت فاصله دارد. خانه‌ای که هدایت شاهکارش بوف کور را در آن نوشت و به دلیل ممنوعیتش در همینجا در تعداد معدودی چاپ کرد. داخل خانه رفتم. درها و آدمها جدید شده بودند. نرده‌ی چوبی اما همان بود. به عادت جدیدم که دست رو اجسام میگذارم و حسشان میکنم، جای دست آن فوق‌العده‌ی نا امید را حس کردم که سیگار به لب میرود تا کنار اقیانوس هند به زن اثیری، لکاته، مرد خنزرپنزری و سایه‌اش فکر کند.. راستی در همسایگی من و هدایت اقیانوس هند است.  آدرس من در بمبئی: هاستل پانادا بکپک

مردی که سنگ قبر خودش بود

  پ. ن : پر واضح است که زمان کشیدن این کاریکاتور کامپیوتر هنوز توسط بنده کشف نشده بود + ;نوشته شده در ; 2008/2/20 ساعت;14:55 توسط;.:ALITAJADOD:.; |;