درست همانطوری که وقتی می خواستم برای تویی که دوستت داشتم بستی بخرم ، برای همه ی آن جمع چندین نفره بستنی می خریدم
درست همانطوری که وقتی می خواستم با دوست روبوسی کنم ، از سر رودرباسی با یکصد هزار نفر توی استادیوم آزادی ماچ و بوسه راه انداختم
درست همانطوری که برای کشتن آدمی که پول گرفته بودم - به سبب ذهن مشوشم - مجبور شدم همه آدمهای توی کافه را بکشم
درست همانطوری که وقتی تو نیستی همه زنها را شبیه تو می دیدم و با هرکس که بود و هست می خوابیدم
درست همانطوری که وقتی یادم می رود نمک ریخته ام توی قرمه سبزی مردانه ، نمک میریزم از نو بازهم قاشق قاشق
درست همانطوری که وقتی گم می شوم توی شهر همه زنهای چادری مادرم می شوند و من دنبالشان می دوم
درست همانطوری
درست همانطوری ،
هر شب برای خاطر گلدانم توی باغچه همه ی گلها را آب میدهم
هر شب برای خاطر گلدانم توی باغچه همه ی گلها را آب میدهم
پ نقطه نون : یک صفحه از کتابی که مشغلوشم
نظرات
تو کجا بودی این همه وقت... این همه سال...!؟
موفق و پیروز باشی جان برادر...