رد شدن به محتوای اصلی

درخت بی زمین




 دل مرا کباب کردی که تو با آن عکس شیکاگو ات که  .  چقدر من دلم تنگ میشود برای آنجا ! من چرا باید دلم تنگ بشود ؟ من هیچوقت آنجا نیستم. من دلم برای کسانی تنگ میشود که هرگز ندیده ام ، دلم برای جایی تنگ میشود که هرگز نبوده ام . .  من اینگونه آدمی هستم . من دلم تنگ است واقعن برای قدم زدن روی سنگ فرشهای مادرید و تنریف . من دلم تنگ است برای رستورانهای نیویروک . برای آن شیشه باران خورده . برای آن سس های روی میز . من دلم تنگ دختر لاغری است که مرا تنها گذاشت و به مینیسوتا رفت . من دلم برای پسرم میسوزدکه رفته است جنگ جهانی . من دلم در گرو  مادر پیرم است که منتظر نامه من از اردوگاه نازی در ورشوی لهستان چشم به در دوخته است . من دلم برای کافه های پاریس تنگ است  . برای موسیو لومر که هر روز سر ساعت می آمد و همان همیشگی رو می خواست .
من کجای این جهانم ؟ من چه وقت این زمانم ؟
 من هرکجا هستم باشم .
سر جایم نیستم قطعن


پ.ن : لابه لای نامه نگاری های الکترونیک







نظرات

Mute Vision گفت…
شاید توی تمام این زمان ها بودی...حسی که گاهی سراغ منم میاد .
‏ناشناس گفت…
هر کجا هستم باشم وقتی آسمان و زمین هم به تخم دیگران است ..
sara933 گفت…
من عاشق کسایی می شم که هیچ وقت نبودند!!!
‏ناشناس گفت…
man vali kheili fek mikonam sare jamam! albate tool keshid kolli ta intori shod...shayad chand sale dige sare jaye khodetoon bashin...khode khode khodetoon

پست‌های معروف از این وبلاگ

آوخ چه کرد با ما جان روزگار

    این کاریکاتور را دیده بودی آره ؟ حال روز همیشه من است خب . دوباره اجرایش کردم تا دوباره ببینی تا یادم نرود کجای کارم و کجای دنیا ایستاده ام تک و تنها و جمع اضدادم و خسته نمی شوم از این تکرار پوچ و در هپروتم و خسته ام کلن . نهایت امیدواری است نه ؟ چند خط برایم بنویس . کی است این بابا که پارادوکس اش مرا کشته است لامصب + ;نوشته شده در ; 2009/3/12 ساعت;20:15 توسط;.:ALITAJADOD:.; |;

قبول، فحش کشدار بدهیم

آقا یاخانم مجری بی شرف صدا و سیما احترامن سلام علیکم . خواستم خدمتتان عارض بشوم که من هم دورانی چون تو بودم . همکارت بودم و قبول میکنم که بی شرف هم بودم . چون همان کاری میکردم که تو می کنی ، همانطوری می پوشیدم و ته ریش میگذاشتم که تو می پوشیدی و میگذاشتی ، همان چرندیاتی را می گفتم که تو میگویی. دیشب کفگیر ماکارونی را پرتاپ کردم طرفت و منزل را عصبانی کردم و مونیتور را ماکارانیویی (!)دلم خنک نشد زیاد ، اما حقت بود بس که مزخرف میگویی اینروزها . کاش مزخرف بود فقط . نمی دانم واقعن خیلی تمرین کرده ای که اینطور حیوان صفت بشوی و اخبار را با صدایی که ته حلقومت می اندازی آنطوری بگویی که اربابانت یادت میدهند یا کلن استایلت همینطوری است ؟ من زدم بیرون از آن ارگان وامانده هیچی نداره بی .. ( حذف به قرینه ناموسی ) . از گشنگی مردم ؟ نمردم که ، تازه وضع مالی و روانی ام بهتر هم شد . چه قدر خندیدم آنروزی که مدیر تولیدمان را سنگ روی یخ کردم و هنگام پخش زنده در برنامه حاضر نشدم و برنامه بدون مجری روی آنتن رفت و فردایش عذرم را خواستند امروز اما شادمانم که آنجا نیستم .  آقای مدیر تولید از حرص ماحتتش تبخال زد...
• -با تندی مشکلی نداری؟ -نه من واقعا غذای تند دوست دارم.  این سوال و جواب رایج بین من و آنهایی است فهمیده‌اند به بمبئی قرار است بروم.  برخلاف چیزهایی که شنیدم و خواندم بمبئ خوشبو و مهربان است. از هر دکان و دکه و دستفروشی بوی خوب عود می‌آید. حیوانات کنار آدمیزاد زندگی میکنند و هرکسی سرش به کار خودش و آتیش به انبار خودش است.  از روز اول دوست مهربانم فهد و گلناز همسر ایرانیش سخاوتمندانه پذیرایی‌ام کردند. اگر نبودند قطعا کلی تجربه‌ی هیجان انگیز در غذاهای هندی را از دست میدادم.  هاستلم در بمبئی چند خانه با خانه‌ی صادق هدایت فاصله دارد. خانه‌ای که هدایت شاهکارش بوف کور را در آن نوشت و به دلیل ممنوعیتش در همینجا در تعداد معدودی چاپ کرد. داخل خانه رفتم. درها و آدمها جدید شده بودند. نرده‌ی چوبی اما همان بود. به عادت جدیدم که دست رو اجسام میگذارم و حسشان میکنم، جای دست آن فوق‌العده‌ی نا امید را حس کردم که سیگار به لب میرود تا کنار اقیانوس هند به زن اثیری، لکاته، مرد خنزرپنزری و سایه‌اش فکر کند.. راستی در همسایگی من و هدایت اقیانوس هند است.  آدرس من در ...