ساعت ازیک و نیم گذشته بود . یک و نیم شب طبعن و من رفته بودم میهمانی و چراغ وسط راپله خاموش شده بود . من چه میدانستم کدامیکی از آن کلیدها چراغ است کدامیکی زنگ است ؟ من چه باید می دانستم ؟ من کلیدهای خانه خودمان را از بر نیستم هنوز . یکی را همینطوری الا بختکی ( بلدم که الا نیست و الله است معلمان وبلاگستان : ) انتخاب کردم و از بخت سر کش من زنگ از آب در آمد . چه زنگی هم بود این ؟ صور اسرافیل بود گویی . خانم خانه گفت در بریم . گفتم نخیر تمدن کجا رفته ؟ واستیم طلب بخشش کنیم . ساعت یک زنگ زدیم ملت نافشان افتاد که . دو دقیقه گذشت کسی در را باز نکرد . دوباره زنگ زدم ! بله جدن زنگ زدم .
خانم خانه گفت بریم دیگه ، ئه !
باز نکردند . و من یکبار دیگر زنگ را زدم . اینبار من بودم که دوست داشتم بیاید طرف . اینبار من شاکی بودم که چرا در را باز نمیکند اینبار من بودم که آرمانهایم ، اعتقاداتم ، ناموسم ... یارو یکهو داد زد از پشت در چیه پد سگگگگگ ... ؟
با خانم خانه و دخدر خانه در رفتیم
پ.ن : مته به خشخاش گذاشتن در طلب بخشش همه کسب کار من است
نظرات
اینگه چه طوری قبل از اینکه بخوابم باید خاموششون کنم . .. هیچ راهکاری هم وجود نداره غیر اینکه پاشم برم خاموش کنمعین آدمیزاد. چون در زاویه درستی برای پرتاب بالشت یا هر جسم دیگه ای به سمتشون نیستن لامصبا .
بله گلام یادمه . هنوزم میبینم آقاه رو !
فیلان ویژن : من منقرض دارم میشم . میبینی که پسر مسر هم ندارم !
شادی : بخواب شادی بی خیال . یکی میاد خاموش میکنه . برق گرونه !
پاسخ: نه