رد شدن به محتوای اصلی

آفتابه ای دم ساحل

هنوز کرکره را بالا نداده و بسملا نگفته دیدم اینکی وبلاگ مرا هم به تر داده اند . باور کردنی نبود خدایی . چون آنیکی هم که دی معرفی کرده بودم هم به تیر بلای مسئولین ذی ربط گرفتار آمده بود . فحش کشیدم در ابتدای امر به علیرضا شیرازی و در خیال خودم اورا تصور کردم از برادران رده بالا است و دارد بازجویی می کند مرا ..
امشب فهمیدم تمام وبلاگهای بلاگر فیل شده اند . اگر بگویم خوشحال نشدم دروغ گفتم . چون آدمیزاد دوست دارد همیشه یک شریک جرم داشته باشد . توی مدرسه که اینگونه بود . وقتی یک تخم مرغی می گذاشتی ( این اصطلاح در همه جا بکار می رود ؟) دوست داشتی حداقل دونفری ببرندت دفتر .
باری این چیزی از بخت بد من در وبلاگستان نمی کاهد . من هر بار به یک وبلاگ علاقه پیدا کرده ام و آرشیوش را شخم زدم . یک بلایی سرش آمد . آن علیبی نازنین که یکهو از عرصه وبلاگستان ناپدید شد . پرگلک هم در یک وبلاگ دیگر خواندم شوهر کرد ! فالشیست هم مدتها ناپدید شد و خصوصی شد و  وقتی هم که برگشت انگار یکنفر دیگر شده بود و چندنفر دیگر که خاطرم نیست الان اصلن کی بودند . من برای همین دیگر می ترسم آرشیو کسی را بخوانم . این اواخر هم نظرات و نوشته های سالهای قبل وبلاگ خودم را می خواندم . حیف بود که ان نظرهای خصوصی که بعضن از آدمهای معروف بود به فنا رفت . ای توی روح مدیر محترم بلاگفا که خر است و گاو من است .
حالا من برداشتم یک نامه نوشتم به مدیر محترم ف.یلتراسیون که چرا مرا فی..لتر کردید .عجب غلطی کردم نکند حالا زوم کنند روی من و بیایند به من سر بزنند ببیند کی هستم . بلند شوم روی مبلها را بردارم مهمان داریم انگار .

نظرات

Hamed گفت…
وقتي خودمون و از دنيا في.ل.تر كردن توقع داري كل اينترنت و نكنن، توقعهاي بي جايي داريا، بعدشم به لطف دانشمندانمون همه جيز مليه به اين وسليل غبي نيازي نداريم :دي
‏ناشناس گفت…
ما میگیم تخم دو زرده کرده!!!!!!
وبلاگت دیروز صبح فیلتر بود ولی دیشب باز میشد برو خوشحال باش
.... گفت…
اول اینکه داستان این کامنت دخترخانوم احساساتو کنترل کن چیه؟
دوم اینکه شما بنویس..بگذار اونها هم کار خودشان را انجام دهند..اگر حریف بی سلاح باشد دیگر مبارزه مزه ندارد
بگذریم که حریف تا دندان مسلح است و ماییم و یک دستمان قلم و اون یکی دستمان مشت کرده
‏بوی خوش زن گفت…
ینی همیشه یه تیکه ی فوق العاده تو متنت داری که اخمای منو وا کنه و غش و ریسه برم
رو مبلارو وردارمت خدا بود
Altajino گفت…
به ... : داستانی ندارد . برای کسانی نوشتم که نه مرا می شناسند و می دانند من کی هستم اما می خواهند فامیل بشوند . مثلن ؟ مثلن کسی که در اولین برخورد علی جوننننننننن یا علی جوووووووووووووووون صدایم می کند :)
به بوی خوش زن : شما کلن از آن آدمهایی هستی فکر کنم که رگ خنده ات یکهو می گیرد نه ؟ از آنهایی که وقتی بگویی پیاز می میرد از خنده . خوبه ، خوشم می آد :)
‏شادی تبعیدی گفت…
خر آشغال عوضی آشغال زبون درازی با بیلاخ به شیرازی

پست‌های معروف از این وبلاگ

آوخ چه کرد با ما جان روزگار

    این کاریکاتور را دیده بودی آره ؟ حال روز همیشه من است خب . دوباره اجرایش کردم تا دوباره ببینی تا یادم نرود کجای کارم و کجای دنیا ایستاده ام تک و تنها و جمع اضدادم و خسته نمی شوم از این تکرار پوچ و در هپروتم و خسته ام کلن . نهایت امیدواری است نه ؟ چند خط برایم بنویس . کی است این بابا که پارادوکس اش مرا کشته است لامصب + ;نوشته شده در ; 2009/3/12 ساعت;20:15 توسط;.:ALITAJADOD:.; |;

قبول، فحش کشدار بدهیم

آقا یاخانم مجری بی شرف صدا و سیما احترامن سلام علیکم . خواستم خدمتتان عارض بشوم که من هم دورانی چون تو بودم . همکارت بودم و قبول میکنم که بی شرف هم بودم . چون همان کاری میکردم که تو می کنی ، همانطوری می پوشیدم و ته ریش میگذاشتم که تو می پوشیدی و میگذاشتی ، همان چرندیاتی را می گفتم که تو میگویی. دیشب کفگیر ماکارونی را پرتاپ کردم طرفت و منزل را عصبانی کردم و مونیتور را ماکارانیویی (!)دلم خنک نشد زیاد ، اما حقت بود بس که مزخرف میگویی اینروزها . کاش مزخرف بود فقط . نمی دانم واقعن خیلی تمرین کرده ای که اینطور حیوان صفت بشوی و اخبار را با صدایی که ته حلقومت می اندازی آنطوری بگویی که اربابانت یادت میدهند یا کلن استایلت همینطوری است ؟ من زدم بیرون از آن ارگان وامانده هیچی نداره بی .. ( حذف به قرینه ناموسی ) . از گشنگی مردم ؟ نمردم که ، تازه وضع مالی و روانی ام بهتر هم شد . چه قدر خندیدم آنروزی که مدیر تولیدمان را سنگ روی یخ کردم و هنگام پخش زنده در برنامه حاضر نشدم و برنامه بدون مجری روی آنتن رفت و فردایش عذرم را خواستند امروز اما شادمانم که آنجا نیستم .  آقای مدیر تولید از حرص ماحتتش تبخال زد...
• -با تندی مشکلی نداری؟ -نه من واقعا غذای تند دوست دارم.  این سوال و جواب رایج بین من و آنهایی است فهمیده‌اند به بمبئی قرار است بروم.  برخلاف چیزهایی که شنیدم و خواندم بمبئ خوشبو و مهربان است. از هر دکان و دکه و دستفروشی بوی خوب عود می‌آید. حیوانات کنار آدمیزاد زندگی میکنند و هرکسی سرش به کار خودش و آتیش به انبار خودش است.  از روز اول دوست مهربانم فهد و گلناز همسر ایرانیش سخاوتمندانه پذیرایی‌ام کردند. اگر نبودند قطعا کلی تجربه‌ی هیجان انگیز در غذاهای هندی را از دست میدادم.  هاستلم در بمبئی چند خانه با خانه‌ی صادق هدایت فاصله دارد. خانه‌ای که هدایت شاهکارش بوف کور را در آن نوشت و به دلیل ممنوعیتش در همینجا در تعداد معدودی چاپ کرد. داخل خانه رفتم. درها و آدمها جدید شده بودند. نرده‌ی چوبی اما همان بود. به عادت جدیدم که دست رو اجسام میگذارم و حسشان میکنم، جای دست آن فوق‌العده‌ی نا امید را حس کردم که سیگار به لب میرود تا کنار اقیانوس هند به زن اثیری، لکاته، مرد خنزرپنزری و سایه‌اش فکر کند.. راستی در همسایگی من و هدایت اقیانوس هند است.  آدرس من در ...