ده سال پیش من اولین و آخرین نمایشگاه کاریکاتورم را بر پا کردم . تعداد کارهایم کم بود برای همین دست دست می کردم تا یکنفری پیدا بشود و دونفری این کار را بکنیم . آن زمان من در صدا و سیما انیمیشن هم کار می کردم بی جیره و مواجب . همینطوری ما را سرگرم می کردند و از کنارمان پول به جیب میزدند و جایزه می بردند . یکروز یک جوانکی آمد که شل و ول حرف میزد و لهجه عجیبی داشت و نامش حسن عامه کن بود -که شاید من هزار بار ازو درباره اسمش سوال کردم که یعنی چی و هر بار یک چیزی میگفت و آخرش هم نفهمیدم - کاریکاتوریست نبود اما جایزه برده بود کارش ازلحاظ تکنیکی فوق العاده بود و من آن زمان چیزهای خوبی ازش یاد گرفتم . در اصل تصویر سازی می کرد . نمایشگاه را با او و دونفری برگزار کردیم و تجربه خوبی بود . بعدها او به تهران رفت و من ماندم . خبرهای پیشرفتش پشت سر هم می آمد . همان روزها بود که از برادرش علی برایم می گفت و بعدتر هم وقتی کارهای برادرش را دیدم فهمید حسن خیلی خیلی زیاد از او تاثیر گرفته و پیش خودمان بماند اکثر کاریکاتورها مال برادرش بود تا خودش اما اجرای مجدد کرده بود .
علی عامه کن سرطان دارد . این را چند روز پیش فهمیدم . واقعن باورم نشد . من فقط یک خاطره ازو دارم و همین بس است که وقتی یادش می افتم دلم بگیرد . یکبار به خانه شان در پاسداران رفتم . بله من هم تعجب کردم که چطور اینها در پاسداران خانه اجاره کرده اند . اما قرار گذاشتیم با حسن زیر برج سفید . مرا باخودش از کوچه موچه های پاسداران برد رسانید توی یک پارکینگ و یک اتاق کوچک ده پانزده متری . عجیب وغریبرا نشانم داد که این است و خندیدیم دوتایی . پسری لاغر توی خانه با یک زیر پیراهنی و سگ پشمالویی نشسته بود. تا مرا دید بدون حرف اضافه پرسید که آیا از سگ می ترسم یا نه . اما منتظر جوابم نشد و سگ را ول کرد و پدر سگ هم نامردی نکرد و آمد و چشم بهم زدنی خودش را به گردن من رسانید . شاید خون آشام بود . شاید خوی درندگی اش مرا چون آهوی زیبا میدید و طبیعتش یاد آوری کرده بود که باید از گردن مرا ساقط کند . حوصله شوخی ندارم . بی خیال .
حالا من کاری از دستم بر نمی آید . اگر خبر نمایشگاه برای کمک به علی عامه کن را جلوتر فهمیده بودم یا به حسن دسترسی داشتم کارهایم را میدادم برای فروش تا کمکی کرده باشم . اما حالا فقط دعا می کنم . شما اما اگر در تهران هستید بروید و این کارها را ببینید شاید کار خودش هم آنجا باشد . بعدن با خودتان حتم دارم می گویید حیف است بخدا این جوان .
+;نوشته شده در ;2010/7/12ساعت;13:57 توسط;.:ALITAJADOD:.; |;
نظرات
این نظر توسط Persian Weblog Spammer ارسال شده است برای اطلاعات بیشتر به سایت دنیز سافت مراجعه کنید www.DenizSoft.com
سرمایه ای جز امید و ایمان ندارم گرچه معجزه گرامی ترین فرزندشان هست. برایش دعا میکنم بادا که این فرزند گرامی چشم به جهان گشاید، خبر سلامتی اش را به ما بدهید.
سلام.کم کم دارم به این حرف یقین پیدا می کنم که خدا خوب ها رو برای خودش میبره. این مطلب رو خوندم یاد دوستی افتادم که نه تو هنر کم کار گذاشت ، نه تو رفاقت و نه تو انسان دوستی.خدایا یه ذره فقط یذره بی خیال گل ها بشو.
درود بر شما دوست گرامی! از شما دعوت به همکاری میکنم! لطفا به پست اخیر من سر بزنید و نظرتونو بگید.بعضی از کارهاتون (مثل: نهایت امیدواری) بنظرم محشر اومد, حتما به فردی با توانایی های شما نیاز خواهیم داشت.بدرود
_______________
ALITAJADOD پاسخ ميدهد :
و در آن صورت من هم به توانایی شما نیاز خواهم داشت . شما توانایی دارید هزینه توانایی مرا بپردازید ؟
آدما وقتی قدر داشته هاشونو میفهمن که که از دستش بدن!یک ایمیل براتون زدم که امیدوارم به دستتون رسیده باشه،مطلب مهمیه که خیلی خیلی ممنون میشم اگر فرصت راهنمایی و احتمالا همکاریو بهم بدین.منتظرمبا تشکر
_______________
ALITAJADOD پاسخ ميدهد :
من جواب دادم اما برگشت خورد . دوباره می فرستم برایتان پ.ن : ایمیل شما مشکل دارد فکر می کنم . هرچه می فرستیم یک جای دیگری سر در می آورد انگار .. متاسفم .
داریم می ریم نمایشگاه ...
بالاخره بعد از چند مدت اومدیم....کارتونی جدید با موضوع فارسی 1سر بزنیید ممنون میشم...http://abukoorosh.blogfa.com/
یه سری کارت از کارهای آقای عامه کن می فروختند. خریدیم و پسرمون داره بین راننده سرویس ورزشگاه و بقیه دوست هاش پخششون می کنه : که دعا کنن خوب شه ...
_______________
ALITAJADOD پاسخ ميدهد :
چه خوب کردید رفتید . خدا به دستهای کوچک شما احتایج دارد برای شفا و معجزه . دستش را ببوسید از قول من ! کارهایش قشنگ بود ؟