یک جایی قبلن خوانده بودم آدمیزاد دوست دارد همیشه یک چیزی درباره خودش بشنود جتی روی صندلی دادگاهی چیزی . یک شبی هم بود که ما افتاده بودیم به این کار که مردم پشت سر تو چه می گویند و چه فکری می کنند. شبی که من و آقایی در فامیل یک ده سالی از من بزرگتر است و سمتش در فامیل همتای من است و جریان ژیان که آرزوی ماشین بودن دارد هنوز و این حرفها . اول او شروع کرد که تو دافعه داری بجای جاذبه و حرفهایم نیش دارد و دیگران را ناراحت می کنم نه همیشه که گاهی اوقات و ادامه داد : البته من به همه گفتم که تو نمی خواهی آنها را ناراحت کنی و دست خودت نیست . که گفتم : بروید به همانها دوباره بگویید اگر من در جایی بجای بنشین می گویم بتمرگ منظورم دقیقن بتمرگ بوده است و لازم بوده که آن طرف آنجا نفرمایند ننشینند و باید می تمرگیده و جوری که حالا یادم نیست فهماندمش که وکیل من نباشد در غیبتم . نوبت به او رسید و من می دانستم مردم پشتش چه می گویند : که یبس است ، خسیس است ، گاهی بی ادب است و فکر میکند از همه بهتر است اما نتوانستم بگویم و فقط آخری را گفتم : والا مردم پشت شما چیزی نمیگن ... فقط من احساس می کنم شما فکر میکنی خیلی خوبی .
- : خب آره دیگه ... نگاه کن من سینما رو می فهمم ، از تمام اصول اقتصادی و بورس مطلع ام ، روابط عمومی بالایی دارم و (بخاطر شغلش ) با فرماندار و استاندار و یکبار هم خاتمی گرمابه و گلستان می روم و اینها
+: آره خب ( کله پدرت ) اما شما فک میکنی از همه بهتری
-: خب آره مگه اینجوری نیست ؟ مثلن تو از من خوشگلتری دیگه چیت از من بهتره ؟ (!) یا مثلن جمشید از من پولدار تره دیگه چی داره که من ندارم ؟ یا سعید از من خوش هیکلتره دیگه چه برتری نسبت به من داره ؟ یا فیلانی ولخرج تره یا بیساری خنده رو تره ... می بینی که ... چیه ناراحت شدی ؟
+ : نه ، جالب بود برام آخه شما نه خوشگلی نه پولداری ، نه خوش اندامی و نه خنده رو و نه دست و دلباز ..
اینها را دوست داشتم بهش می گفتم . اما مکتوب بود : " احمق را موافق حماقتش جواب بده، مبادا خويشتن را حكيم بشمارد " سری تکان دادم و لبخندی زدم و چای سبزم را سر کشیدم روشنفکر طور ( سلام منصفانه )
+;نوشته شده در ;2010/7/6ساعت;12:36 توسط;.:ALITAJADOD:.; |;
نظرات
چند دقيقه از وقتتو صرف خوندن وبلاگ من کن:http://LeadAdvertisers1.Blogfa.com
احمق را موافق حماقتش جواب بده، مبادا خويشتن را حكيم بشمارداین جمله را بیاد می سپارم
http://www.ritoon.com/archive.asp?id=80&rand=1260
_______________
ALITAJADOD پاسخ ميدهد :
مرسی
همان ژست روشنفکرانه و جواب ابلان خاموشی است برای فامیل ِ ژیان نشان کافی است !
هاهاهاهاهاكلي حرف تو دلم عقده شده در همين باب! احتمالا تو دل ديگران هم كلي در مورد من عقده هست در همين باب!!!اما مهم نيست. چيزاي بهتري هم براي فكر كردن هست
این روزها ما با تعریف "احمق" دچار مشکل شدیم ...
انصاف داشته باشم...خودم رو باید دوست داشته باشم یا شمای خواننده رو؟
منظورم "انصاف داشته باش" بود
like
There's an explanation just for you ( ur attack was severe)
با سکوت موافقم
بی ربط است ولی پری روز در اتوبوس خانمی روبروی من نشست بلکل همان خانمی بود که این پایین توی آرایشگاه خلقش کردی! انقدر شبیه بود که جل الخالقم در آمد! متصل نگاهم رویش بود و این کاریکاتور هرچه نداشت این را داشت که یک گوشه ی دنیا یک خانمی فکر کند چقدر زیباست که مردم اینطور زل میزنند بهش!
_______________
ALITAJADOD پاسخ ميدهد :
بله گاهی اوقات برای خودم هم پیش می آید . به یک نفر که آن زمانها مرید و مراد بودیم گفتم چرا گاهی اوقات آدمهای کارهایم را توی خیابان می بینم ؟ گفت شاید یکبار همینطوری از روبرویت رد شده اند و تو نمی دانستی و رفته اند توی ناخود آگاهت و بعدن بی آنکه خودت هم بدانی آنها را کشیده ای . شاید راست بگوید . حالا خانم چاقه را دیده بودید ؟ آن هم توی گردنش گردنبند فارسی وان بود ؟ :)
سلام.کاش می شد همیشه به این راحتی بگی. خب شاید رودربایستی نداشتید باهاش.اینکه مثلاً رو راست به طرف بگی بتمرگ خیلی بهترین از اینه که درونت حرص بخوری ولی محترمانه بگی بفرما بشین. اینجوری انگار داری دروغ میگی. اولیش به نظرم بهتره!نمی دونم. بعضی ها میگن نه!بی نهایت خوشم اومد. ممنون.
بله آن خانم چاقه را دیدم ولی یخه مانتویش چنان گل و گردنش را تنگ در بر گرفته بود که متوجه گردنبند نشدم. حدود چهل پنجاه نان لواش دستش بود و یک ریز عرق می ریخت و با یک ور شالش هی خودش را باد می زد و ...لابد بعد از ناکار کردن دخترک ژیگولومآب پاشده از آرایشگاه رفته نانوایی و بعد هم سوار اتوبوس شده و ... " در صورتيكه نديدمت ؛ بعداز ظهر و عصر و شبت بخير ! "
_______________
ALITAJADOD پاسخ ميدهد :
( سلام ترومن :)