رد شدن به محتوای اصلی

نجات سرباز راین

 

کوچک بود و از اهالی پشت بام و با تمامی سولاخها نسبت داشت .

صدایش همانند شیون بود حیوان خدا . از گشنگی بود انگار بیشتر . توی شیروانی آپارتمانمان گیر کرده بود . از کجا آمده بود و چطور آمده بود و مراد وی چه بود از آمدنش را هرگز نفهمیدم . چیزی که فهمیدم این بود که نمی تواند از آن بالا خودش را نجات بدهد و چند شبانه روز همانجا اسیر و ابیر شده است .

 نامش را   "سرباز راین " گذاشتم.  چرا این اسم را برایش گذاشتم ؟ این سوالی بود که برایت پیش آمد ،ها ؟خب ، سوال خوبی کردی اما من جواب خوبی برایش ندارم . فقط به خاطر این به این صورت نامگذاری اش کردم تا وقتی این ماجرا را برایت تعریف میکنم نام این پستِ کذا را " نجات سرباز ( سرجوخه؟) راین بگذارم با بازی تام هنکس !

به هر صورت ممکن کاری نداریم به این کارها . این شد که من زابراه شدم هرشب بس که سرباز راین آن بالا پنجول کشید به زمین کف پایش از بد بختی ما سقف ما می شد آنجا . من میرفتم سراغ یخچال از این کوکوهایی که لایش پیاز داغ دارد و گوشت چرخ کرده و معجونی است برای خودش  پرت کردم برایش تا این وسط هم سلامی گفته باشم به روح آن افسر آلمانی در فیلم پیانیست که نان ومربا میداد به آدرین برودی و هم سرباز راین  کمی لالمونی بگیرد و من هم دمی بیاسایم و بخسبم تا رسید به روز سوم .

نردبان گذاشتم رفتم بالا .چه کسی؟ منی که از بلندی میترسم . من حتی از بالا بلندی دختر هندی هم میترسیدم چه برسد به شیروانی آن هم شیروانی داغ و گربه روی شیروانی داغ لابد ! رفتم به هر حال و سرباز راین را دیدم و فهمیدم یک نوع بی اعتمادی متقابل بین من و او موج میزند که حتی کوکوی دو شب مانده هم یخ روابط را آب نمی کند پس از سیاست فشار از پائین آن بالا سود جستم و در یک حرکت بدون توپ و شهادت طلبانه رایان را از پشت گرفتم و اوهم یکی از تیرهای چوبی را چنگول انداخت توامان. من بکش اون بکش کاری که نباید می شد ، شد و ما پائین آمدیم ( این جمله آخری که میگویم ما پائیم آمدیم را به سبک آن بابایی که نوار سیاحت غرب را خوانده بخوانید . می چسبد !)

حالا من مانده بودم و سرباز راین اسیر که زبان آدم حالی اش نمشد و نمی خواست بفهمند که من از نیروی های حافظ صلح هستم و نمی خواهم مانند برادران چینی ام بچه گربه را جهت سوپ سر ببرم . در تمام طول جاده که از طبقه چهارم تا پارکینگ بود حیوان خدا نمیدانم چرا صدایش کلفت و کفلت تر میشد و گویی به زبان آدمیزاد دارد چیزی میگوید .احساس کردم در بعضی طبقات دارد به زبان کره ای چیزی می گوید !  دم در که رسیدم یک آن از غفلتم کمال سوء استفاده را برد ( سوء استفاده را می برند یا می کنند ؟ )و در آن یک گُله جا یک آن برگشت و دستم را گاز گرفت و یک تیکه از آن را کند و با خود برد . البته خودش اینطور فکر میکرد  که کنده و برده چون من قبلش دستکش ظرفشوی دستم کرده بودم. زکی !

چند شب است از گربه های محل سراغش را میگیرم اما هیچکس نشانش را نمیداند یا اگر هم میداند راپورتش را به من نمی دهد . دیشب اما یکی از بچه محل هایش گفت حالش خوب است و هوس کوکویی را کرده که داخلش پیاز داغ و گوشت چرخ کرده است دروغ میگفت خودش هوس کرده بود .

+;نوشته شده در ;2009/4/25ساعت;20:59 توسط;.:ALITAJADOD:.; |;

نظرات

اسپایدرمرد گفت…
شنبه 5 اردیبهشت1388 ساعت: 21:23

:)) دیوانه.
بهاره گفت…
یکشنبه 6 اردیبهشت1388 ساعت: 10:11

از اون اول فکر می کردم موش بوده ! یک عالمه یک جوری شدم که از پشت گرفتیش !!بعد دیدم گربه بوده تازه ! خب از اول می گفتی که این همه استرس وارد نمی کردی به ما !
پریسا گفت…
یکشنبه 6 اردیبهشت1388 ساعت: 14:26

: ))عاشق اون آخرم که میگی دروغ میگه خودش هوس کرده بوود : )
لیلا گفت…
یکشنبه 6 اردیبهشت1388 ساعت: 17:17

دستکش دستت کرده بودی مبادا گربه شاخت بزنه؟؟؟ نچ نچ. مرد گنده. زشته!
_______________
ALITAJADOD پاسخ ميدهد :
تازه پیراهنم را هم انداختم دور بعدش
یک دوست گفت…
دوشنبه 7 اردیبهشت1388 ساعت: 8:52

انگار پای ثانیه ها لنگ می شودوقتی دلی برای دلی تنگ می شودپیشم بیا... خوشحالم کن
لعبت گفت…
دوشنبه 7 اردیبهشت1388 ساعت: 15:1
بنل گفت…
دوشنبه 7 اردیبهشت1388 ساعت: 18:35

مرسی!
mj گفت…
سه شنبه 8 اردیبهشت1388 ساعت: 4:14

دیووووووووووووووووووونه. اون قسمت افسر آلمانی فیلم پیانیست رو عالی اومدی. اون قسمتیم که گفتی کره ای صحبت میکرد که .....خدااااااااااااااااااااااااااا بود
رضا گفت…
سه شنبه 8 اردیبهشت1388 ساعت: 12:13

راستش و بخوای با تمام زیبایی که داستان و نوع نگارش اش داشت نشد که ذهن من از اون کوکویی که وسطش پیاز داغ بود و گوشت بگریزد. همواره در فکر این هستم که دور این کوکوی درون پیازو گوشت چه میتواند باشد. سیب زمینی ؟ یا سبزی یا هیچکدام. یا هردو؟
_______________
ALITAJADOD پاسخ ميدهد :
بله سیب زمینی ، شیکمو :)
خودنویس گفت…
چهارشنبه 9 اردیبهشت1388 ساعت: 11:25

در ضمن من عاشق «تام هنکس» هم هستم.
خودنویس گفت…
چهارشنبه 9 اردیبهشت1388 ساعت: 11:25

باحال بود. مخلوط چند تا فیلم با یه ماجرای واقعی...ولی اون جمله آخرش یه چیز دیگه بود. «... دروغ میگفت خودش هوس کرده بود .» :))(در ضمن فکر کنم که «رایان» درست تر باشه. (James Ryan) )

پست‌های معروف از این وبلاگ

آخه آقامه دوسش دارم ( یه یه یه یه نُنُر ! )

امشب که نه فردا عاشورا است یا تاسوعا ؟ من نمی دانم کدامیکی اولی است . حوصله ندارم به این چیزها فکر کنم .احترامتان سر جای خودش . عذا دار باشید یا عزا دار باشید . در عالم خودتان سیر کنید . خوشبحالتان اما بروید جان مادرتان توی خانه خودتان این کار را بکنید من می خواهم آلبوم جدید شاهین نجفی را گوش کنم که تازه دانلود کردم . این مرد بسیار موزیک وکلام زیبایی دارد اما خودش به شدت بی شخصیت و لمپن است . من رشتی ام مثل کامبیز وی او ای و احتمالن با انزلی چی ها مشکل باید داشته باشم . این انزلی چی ها هستند که مشکل دارند با همه . دعوا دارند کلن . توی خیابان الکی بهت گیر می دهند و گله ای میریزند سرت و با چاقو می زنندت حتی اگر حامله باشی . قدیمها که اینطوری بودند الان نمی دانم آدم شده اند یا نه ! باری، از این سر وصدا می گفتم .الان یک نواری گذاشته اند زیر پاساژ که من یک لحظه در خودم بودم دیدم صدای جیغ و داد می آید . یک آن فکر کردم مردم سوار بر سفینه شهر بازی شده اند اما داشتند عزاداری میکردند . یک یارویی با یک صدایی که عین فیلمهای پور.ن  بود حین حین حین حین میکند و مردم استقبال میکنند از این جست و خیز یک...

چگونه وبلاگ نویس حرفه ای شویم

 یاوقتی از حرفه ای بودن حرف Ù…ÛŒ زنیم از Ú†Ù‡ چیز حرف Ù…ÛŒ زنیم یا هرچی اصلن 1 .روشنفکر باشید . تلویزیون نبینید Ùˆ یا اگر دیدید به کسی نگویید . از تلویزیون بدبگویید . فوتبال ورزش عوام است . شما نباشید . پوپولیست نباشید .    طرفدار هیچ تیمی نباشید حتی اگر روی شرتتان نوشته اید ( شما کهنه ØŒ تولیدی) قلب بوئین زهرا به عشق پرسپولیس Ù…ÛŒ تپد . 2 کامنت نگذارید توی وبلاگ دیگران Ùˆ این را تویجای جای وبلاگتان بگنجانید Ú©Ù‡ اینگونه اید . بگویید اگر هم کامنتی دیدی مال دیگریاست . شل سیلور استاین قبل از اختراع وبلاگ در کتاب مقدسش گفته بود یکنفر آمده استپوست مرا دزدیده Ùˆ اگر دیدی توی Ø®Û...

آوخ چه کرد با ما جان روزگار

    این کاریکاتور را دیده بودی آره ؟ حال روز همیشه من است خب . دوباره اجرایش کردم تا دوباره ببینی تا یادم نرود کجای کارم و کجای دنیا ایستاده ام تک و تنها و جمع اضدادم و خسته نمی شوم از این تکرار پوچ و در هپروتم و خسته ام کلن . نهایت امیدواری است نه ؟ چند خط برایم بنویس . کی است این بابا که پارادوکس اش مرا کشته است لامصب + ;نوشته شده در ; 2009/3/12 ساعت;20:15 توسط;.:ALITAJADOD:.; |;