ده سال پیش :۱۸ سالم بود . اولین بار کاری برای یک جشنواره در تهران می فرستم . کاریکاتور ِ جدی را تازه شروع کرده بودم و این اولین کاری بود که برای جایی می فرستادم و کارم به جشنواره راه پیدا کرد و برایم دعوت نامه فرستادند . تا به حال تجربه اش را نداشتم و فکر میکردم حتمن قرار است جایزه ای ببرم که این همه دعوت نامه و نامه فدایت شوم برایم ارسال شده است . پدرم را با خودم به تهران میبرم تا هم افتخار آفرینی پسرش را ببیند و هم با کاریکاتور آشنا بشودو ببیند آدمهایی هم سن خودش هم کاریکاتور میکشند و " مسخره بازی " نیست و " کاغذ حرام کردن " هم همینطور . راستش را بخواهی بیشتر بخاطر این بردمش که جدی ام بگیرد و ... بگذریم . اسامی برندگان و تقدیر شدگان را خواندند و من در آن میان نبودم . خسته و افسرده به شهرمان برگشتیم . در میان راه پدر میگفت از کار و زندگی زده است و آمده و وقت و پولش را حرام کرده و الخ
امروز : برای خواهرم یک روسری مارک T.T می خرم . اولین لباسی را که طراحی و دوخته است برنده مسابقات استانی شده است و حالا باید در مسابقات کشوری شرکت کند . برایش خوشحالم . او هم از کادوی من خوشحال است
سه روز قبل : خواهرک دارد گریه میکند و به زمین و زمان نفرین حواله می کند . ساعت دوی نیمه شب شده و هنوز لباس مسابقه آماده نیست و باید فردا صبح تحویل دهد تا داوری شود . برایش می گویم که مطمئن هستم برنده می شوی و ادامه میدهم : میدونی ، وقتی برنده میشی همه چی خوبه و خوشگله . همه دوست دارن بچسبن بهت و خودشنو تو موفقیتت سهیم بدونن .رینگ بوکس و دیدی ؟ مثل یه بوکسر می مونی که برنده شدی همه می آن بغلت میکنن و رو دستشون بلند میکنن . اما وقتی می بازی و درد میکشی و میری تو تنهاییت تو رختکن می شینی هیچکی نمی آد حتی دستکشات و از دستت در آره و خودت میمونی و خودت و زخمهایی که خوردی . خراشهایی از جنس سرکوفت و تنهایی
" گاهی وقتها زخمی که به پا داشته ام آشنا کرده مرا با زیر و بم های زمین "
+;نوشته شده در ;2009/4/16ساعت;12:10 توسط;.:ALITAJADOD:.; |;
نظرات
سلام،سال نو را به شما تبریک می گم... بلاگ خیلی، خیلی جالبی دارید.اگر دوست داری از امکانات بیشتری استفاده کنید، از تکنولوژی روز در بلاگ خود بهره برید و آن را به سایت تبدیل کنید، به سایت زیر مراجعه کنید.http://www.30o.irاین سایت به غیر از امکانات پایه، امکاناتی از قبیل نظرسنجی برای مطالب، ارزیابی مطالب، عضویت برای سایت خویش، گالری تصاویر، آپلود فایل، ایجاد شناسنامه برای کاربران، صندوق پیام در به مانند GMail برای ارتباط بین کاربران، شمارندهای در قدرت GoogleAnalytics و انجمن گفتگو را به رایگان در اختیار شما قرار میدهد.از اینکه یک بار از این سیستم استفاده میکنید، ممنون.موفق باشی...
سلام،سال نو را به شما تبریک می گم... بلاگ خیلی، خیلی جالبی دارید.اگر دوست داری از امکانات بیشتری استفاده کنید، از تکنولوژی روز در بلاگ خود بهره برید و آن را به سایت تبدیل کنید، به سایت زیر مراجعه کنید.http://www.30o.irاین سایت به غیر از امکانات پایه، امکاناتی از قبیل نظرسنجی برای مطالب، ارزیابی مطالب، عضویت برای سایت خویش، گالری تصاویر، آپلود فایل، ایجاد شناسنامه برای کاربران، صندوق پیام در به مانند GMail برای ارتباط بین کاربران، شمارندهای در قدرت GoogleAnalytics و انجمن گفتگو را به رایگان در اختیار شما قرار میدهد.از اینکه یک بار از این سیستم استفاده میکنید، ممنون.موفق باشی...
واقعن هیچ کس نمی یاد؟
_______________
ALITAJADOD پاسخ ميدهد :
بعد از یک مدت شکستها که زیاد می شود برای اطرافیان هم عادی و جزئی از زندگی می شود
جناب، عاجزانه درخواست کردم بياييد حاليم کنيد که ديگر 14ساله نيستم واقعن، نه اين که بنا به جميعِ دلايل ثابت کنيد 14ساله مانده ام.البت غير آن مورد تلفن عمومي ها، آن يک قلم را نيستم فقط.ولي يک فايده اي که داشت حالا مي دانم از چه چيزهاست که بايد پرهيز کنم البته اگر بشود خب. به هرصورت ممنونتبريک بابتِ خواهر گرام، شادباشِ ما را هم خدمتِشان برسانيد
شما که بدون نیاز به شرکت در هر مسابقه ای، همیشه برای ما برنده اید جناب درک نشده عزیز :)
همیشه موقع باختن دوست داشتم تنها باشم.تا کسی اشکمو نبینه تا کسی توی غم من شریک نشه.به جاش دوست داشتم وقتی دوستم باخت تنهاش نذارم بهش بگم بیخیال بابا!نمیدونم چه ربطی داشت.
اوهوووم
جمله ی آخرت رو خیلی دوست داشتم !
به نظر من اصلا" مسابقه چیز خوبی نیست. چون که همه حرص میزنند "برنده" بشن و چون که نمیشود همه برنده بشن یه عده "بازنده" میشن و غصه میخورن و گاهی هم به برنده ها حسودی میکنن و از اون طرف برنده ها به طرز حباب وارانه ای مغرور میشن و هی واسه خودشون کیف میکنن. مسابقه و این بازیها رو بذاریم برای فوتبالیستها و بوکسرها. در عالم هنر این چیزها اهمیتی ندارد برادر!
اون تیکه آخر که تشبیه به یک بوکسر کردی خیلی درست و ملموس بود.
این گونه تصحیح میشود:گاه زخمی که به پا داشته امزیر و بمهای زمین را به من آموخته است. "سهراب سپهری" شعر صدای پای آب
_______________
ALITAJADOD پاسخ ميدهد :
ممنون
بابا بارک الله شما خونوادگی هنرمندان درک نشده اید.مسابقه!؟؟؟چیزه خوب و لذت بخشی نیست حتی اگه تو هم برنده شی یه نفر دیگه بازنده شده! نه؟اما متاسفانه دنیا و زندگی یه مسابقه است که همه آدما ناگزیز به شرکت توی اونند.شاد باشی دوست هنرمندمجازی.راستی نمی دونم چرا اما من با دیدن اسم "بنل "تو کامنتهای شما احساس خوبی دارم(حتی وقتی خبر بد و غیر واقعی میده)
اما رفقای خووب بعد از شکست هم تو رختکن هستن
خبر بد کارمن نبود!!
اینو می گید، چون در مواقع شکست، احساس تنهایی کردید. من فکر می کنم جماعت انسان ها با "شکست خورده ها " بیشتر حال می کنن تا موفق ها. ببینند کسی داره می ره بالا، به زور می کشنش پایین...برای خواهرتون بالا رفتن شادی رو آرزومندم :)
آقا شما چرا این حرف را می زنید...یک طرفه شاید باشد اما فلشش آن طرفی نیست که شما فکر می کنید..;)فقط خواهش می کنم برای امتحان کردنش دوباره سعی نکنید بروید توی کما...تا باشه از این داداشهای خوب باشه...
یادت باشه تو کاریکاتوریست درک نشده ای. پس در هیچ سن یا زمانی درک نمیشی. لطفا امید خواهرتو از بین نبر.
هم کاغذ حروم کردنه هم مسخره بازیه ...تازه هم سن و سالای من کاریکاتور میکشن که میکشن...شاید اونا عقل ندارن . هرکی هر غلطی کرد که من نباید بکنم ... اینها همش رویا بافیه برو بگرد ببین زندگی واقعی چیه پسر.. من که بد تو رو نمیخوام .. میخوام؟ خلاصه من حرفام رو زدم که خیالم راحت باشه گفتم ... بعدا نگی به من نگفتین و من نمیدونستم........ و ما هر شب بند دستکشمون رو با دندون باز میکنیم.
موفقیت شیرینه. منم این نظر رو تایید میکنم ولی اگه شکست نباشه عیبها معلوم نمیشه. خوبه که آدم از شکست هم ناراحت نشه البته میدونم حرفم شعاره ولی خوبه که این شعار به حقیقت بپیونده.یا حق...
من رفتن را برای برگشتش دوست ندارم
علی خیلی حال کردم با این پستت بی تعارفحیف که خودم رو حذف کردم وگرنه به این پستت لینک می دادم
وبلاگت رو دوست دارم.منو به ياد چيزايي که دوست دارم ميندازه. چيزايي که عاشقشونم.هنر، کاريکاتور، رنگ، موسيقي، سهراب، فيلم «قرمز»، خنده، خاطره، خانواده، ...