رد شدن به محتوای اصلی

FREEDOM IS NOT FREE

کلیک کنید

+;نوشته شده در ;2009/1/22ساعت;18:54 توسط;.:ALITAJADOD:.; |;

نظرات

آندیا گفت…
پنجشنبه 3 بهمن1387 ساعت: 20:11

وای..چه جالب ...میشه گفت یه چیزی تو مایه های مرغ همسایه غازه!
میراکل گفت…
پنجشنبه 3 بهمن1387 ساعت: 20:27

دوست دارم کارتوناتون رو! خیلی!
اسپایدرمرد گفت…
پنجشنبه 3 بهمن1387 ساعت: 21:21

شبیه این پست منه : پرنده رهگذر به پرنده داخل قفس گفت: می‌خواهی جای من باشی؟پرنده داخل قفس گفت: نه! من آزادانه در قفس زندگی می‌کنم و تو در آزادی در اسارت تکه‌ای نان هستی..!
_______________
ALITAJADOD پاسخ ميدهد :
بوس
پنجشنبه 3 بهمن1387 ساعت: 23:49

دقیقا خواستم بگم یاد اون پست اسپایدرمرد افتادم که الان خودش بالا نوشته
ا گفت…
جمعه 4 بهمن1387 ساعت: 0:20

با این موضوع قبلا هم کاریکاتور مشابهی کشیده بودین...با قبلی بهتر ارتباط برقرار کردم...من فکر می کنم شما روی جزئیات کار و رنگ کاراتون وسواسی تر شدین...و احتمالا می توانید یک انیمیشن سازخیلی خوب باشید...کاریکاتور هر چه ساده تر باشد بیشتر به دل من می نشیند...
_______________
ALITAJADOD پاسخ ميدهد :
بله قبلن کار کرده بودم . ولی شما دیگر از من کارهایی به آن شکل نخواهید دید . دوست دارم درباره این موضوع بیشتر بحث کنیم . اگر با نقاب (!)نمی آمدید با هم گپ میزدیم .( چه دلیلی دارد که بی نام و نشان کامنت میگذارید دوست و دوستان من ؟)
نگین گفت…
جمعه 4 بهمن1387 ساعت: 1:54

زندگی و خوشی هاش رو موقعیت مکانی ما نمی سازن..بلکه طرز فکر ما و هدف ما میسازه...مرد گدا تو زندان هم شاید بتونه خوب زندگی کنه اما مرد زندانی غمش ، غم نان نیست...نمی دونم منظورتون از ین نقاشی این بود یا نه..اما بردشت من این بود! کاریکاتور خیلی خوبی بود، مثل همیشه
_______________
ALITAJADOD پاسخ ميدهد :
ممنون
خودنویس گفت…
جمعه 4 بهمن1387 ساعت: 1:56

وای... خدا بود. یعنی همون فوق العاده خودمون.
معتاد گفت…
جمعه 4 بهمن1387 ساعت: 11:15

مثل نوشته اسپایدر مرداپمبیا
فانتازیو گفت…
جمعه 4 بهمن1387 ساعت: 14:46

دارم کاریکاتورهات رو میزنم به گوشیم به ملت بلوتوث می دم!دیگه کپی رایت و اینا دیگه!خیلی قشنگ می کشی درست عین سلیقه خودم.
_______________
ALITAJADOD پاسخ ميدهد :
پس کار شما بود ( آیکون اگه گیرت بیارم میدونم چیکارت کنم )
Drago گفت…
جمعه 4 بهمن1387 ساعت: 15:28

كاراتون كه همون كارتوناتونه كه عاليه. چي بگم من نا هنرمند آخه؟؟!
_______________
ALITAJADOD پاسخ ميدهد :
هر چه دل تنگ می خواهد هنر دوست :)
احمد آزادی گفت…
جمعه 4 بهمن1387 ساعت: 19:38

در وصف چشم های تو شعر ها می توانستم گفت غم نان اگر بگذارد ...شاد و پاینده باشید
پریسا گفت…
جمعه 4 بهمن1387 ساعت: 19:39

اینا واقعن کارای شماس؟ فوق العاده اید:-)...گفته بودم منم نقاشم؟:-)در ضمن چرا جواب سوالای خواننده هاتونو نمیدید؟!!! پست قبلیتون یه سوال پرسیدم برامم جالب بود اما نگفتی چرا!!!!!
_______________
ALITAJADOD پاسخ ميدهد :
سیاه ؟ به خاطر مردم مظلوم جمهوری گینه و اونطرفا :)( همینجوری ، یک مدل دست بنده ِ )
پریسا1 گفت…
شنبه 5 بهمن1387 ساعت: 3:15

ما ادما هممون زندونی هستیم.فقط زندونامون با هم فرق دارهبعضی وقتا از ما اسیرترم هست.روزگار وقتی بخواد ادمو زندون کنه می کنه.
ديدار گفت…
شنبه 5 بهمن1387 ساعت: 8:45

هر كدوممون يه جا و يه جور زندوني هستيم فقط اسم سابقه دارا بد در رفته!
ا گفت…
شنبه 5 بهمن1387 ساعت: 12:2

بی نام و نشون! کامنت گذاشتن برای اینه که کمتر قضاوت بشوم و بیشتر قضاوت بکنم...
بهاره گفت…
شنبه 5 بهمن1387 ساعت: 15:19

واای چقدر قشنگ بود...به خصوص با این آهنگی که گذاشتی، بعد این کارتون ها که آدم رو می بره توی حس اون نگاه حسرت آمیز اون مرد پشت میله و این یکی طفلک توی زندان...آخی ی ی واقعا خیلی قشنگ بود.چقدر تو با احساسات من بازی می کنی با این کارتون ها !!از آشنایی با دستتون هم خوشبخت شدم! :)
ازاده صالحی گفت…
شنبه 5 بهمن1387 ساعت: 16:36

آقای تجدد گرامی! ضمن این که از آشنایی با شما خیلی خوشحال هستم اما پاسخ شما برای این پست خودم را نفهمیدم.صادقانه.برام بنوییسید که این هم یک جور مدرن نویسی و همدردی با نویسنده است یا این که مقصود دیگری دارید.سپاس.
پریسا گفت…
شنبه 5 بهمن1387 ساعت: 19:0

نخیرم خط خطی کردی D: منظور منم همین بود
عباس گفت…
یکشنبه 6 بهمن1387 ساعت: 12:26

سلاموبلاگ جالبی داری کاریکوتریست به درک نشده!!!به وب ما هم سر بزن!!محتاج نظریم!خدابوسی
وستا گفت…
یکشنبه 6 بهمن1387 ساعت: 14:44

این کارهاتون واسه من یکی که قابل درکه وکلی ازشون لذت بردم.....
؟ گفت…
یکشنبه 6 بهمن1387 ساعت: 19:26

اگه بفهمی که یکی عاشقت شده چی کار می کنی؟
_______________
ALITAJADOD پاسخ ميدهد :
بهش میگم دور من یکی را خط بکشد !
دوشنبه 7 بهمن1387 ساعت: 9:8

سلام به دوست مجازی و هنرمند واقعی بسیار زیبا بود. در این کار هم مانند اکثر کارهاتون علاوه بر موضوع مناسب و اجرای خوبتون، ظرایف و ریزه کاری های خاصی که در گوشه کنار یا به عبارتی در حاشیه کارهاتون از اونها استفاده کرده و با این کار بیینده را به سوی ریز بین شدن سوق می دهید،بسیار ستودنی و زیباست.خلاصه اینکه در این کار روزنامه هاو کاریکاتورهای روی اون روزنامه ها که اتفاقا هم تکیه گاه زندانی توی این زندان و هم انگار یک حصار و یک محدودیت دیگه برای اون بود(حصار در حصار) بی نهایت کارتون رو عمیق و قابل تامل کردهو مثل همیشه آآآآآآآفریییین داره شما آگاهانه یا شاید ناآگاهانه به فلسفه خاصی اشاره کردید که اعتقاد داره تمام انسانها محبوس در باورها و پندارهای خویشند حتی همون که در پندارش گرسنگی و تکه ای نان است .اما از پر حرفی های خسته کننده ی من که بگذریم(تاثیر خر خونی های شب امتحانه شما ببخشید) آقا اون آزادی تصور شده جناب زندانی ، کلاردشته یا خدایی نکرده باغ بهشت؟؟؟آخه خیلی سر سبزه !!! این دور و اطرافها که نیست.موفق باشید و دست مریضاد
_______________
ALITAJADOD پاسخ ميدهد :
نمیشد شما داور یکی از مسابقاتی باشید که من شرکت میکنم ؟:)
روزنامه گفت…
دوشنبه 7 بهمن1387 ساعت: 9:18

خدا می دونه در دل اون آقاهه که بال می زنه چیه ... شاید داره به آقای چگوارا حسودی می کنه !
درخشانی گفت…
دوشنبه 7 بهمن1387 ساعت: 9:53

آخه بی هنرها رو چه به داوری؟؟راستی آدرس ایمیلتونALITAJADOD@yahoo است یا alitajadod@yahoo ؟ آخه من به هر دو آدرس ایمیل زدم. نترسین ایمیل عاشقونه نیست. منم خیلی وقته که دور این لوس بازی ها خط کشیدم.
_______________
ALITAJADOD پاسخ ميدهد :
به جای o صفر بگذارید
دوشنبه 7 بهمن1387 ساعت: 20:7

کار قشنگی بوداگه این coming soon ها رو هم نزنی بهتر میشهپست جديد: اجناس خارجي در بازار يا ...آپديت شديم . يه سر بزننظر يادت نره
معتاد گفت…
دوشنبه 7 بهمن1387 ساعت: 22:38

خیلی باحالی افسرده نقاش
احسان ثقفی گفت…
سه شنبه 8 بهمن1387 ساعت: 13:15

همینجوری بی حال تو وب مردم پلاس بودم که نفهمیدم چه جوری اومدم اینجا. کارت واقعاً دوست داشتنی بود. تبریک!
یاغی گفت…
یکشنبه 18 مرداد1388 ساعت: 18:58

این چند روز به این فکر میکنم که شما واقعا تو محیط اطرافتون درک نشدین؟!!!ناراحتی ها و دغده های فکری شما انقدر قوی هست که سنگ رو به حرکت در میاره.

پست‌های معروف از این وبلاگ

یادداشتهای پراکنده

  روزهای زیادی از کودکی تا همین امروز که نرم نرم دارد ۴۳ سالم میشود تنها، اندوهگین و در انزوا بودم. هربار به گذشته برمیگردم یادم می‌آید یک گوشه ساکت‌تری نشسته بودم. توی حیاط خلوت پشت خانه، توی اتاق، توی آن اتاق مملو از لباس مهمانی‌ها، توی آیینه خیره به چشمهام، توی کارگاهم، گوشه‌ی یک روستا، پشت مبل بزرگ خانه وقتی همه خواب بودند و مادر نبود و من همیشه بی‌دلیل گریه میکردم! گریه کردن به مثابه خود ارضایی و به مثابه مناجاتی چیزی بود. حالا نمیدانم دیر شده یا نشده. اما نه تنها نمیخواهم گریه کنم بلکه میخواهم خیلی آگاهانه برگردم پشت مبل سیاه، توی حیاط خلوت و سایر جاها، موسیوی کوچک گریان را در آغوش بگیرم و بگویم ببین نمیخوام بهت بگم قرار است این‌گوهی که توشیم جای بهتری بشه اما باور کن اصلا ارزشش را نداره. میدونم قراره چی بشه، من از همونجا اومدم پیشت، اما ببین من من من من همیشه خدا کنارت هستم.. ما باهم این رو هم رد میکنیم .. موسیو تاجینو روز رحلت  #یادداشت_های_پراکنده
• -با تندی مشکلی نداری؟ -نه من واقعا غذای تند دوست دارم.  این سوال و جواب رایج بین من و آنهایی است فهمیده‌اند به بمبئی قرار است بروم.  برخلاف چیزهایی که شنیدم و خواندم بمبئ خوشبو و مهربان است. از هر دکان و دکه و دستفروشی بوی خوب عود می‌آید. حیوانات کنار آدمیزاد زندگی میکنند و هرکسی سرش به کار خودش و آتیش به انبار خودش است.  از روز اول دوست مهربانم فهد و گلناز همسر ایرانیش سخاوتمندانه پذیرایی‌ام کردند. اگر نبودند قطعا کلی تجربه‌ی هیجان انگیز در غذاهای هندی را از دست میدادم.  هاستلم در بمبئی چند خانه با خانه‌ی صادق هدایت فاصله دارد. خانه‌ای که هدایت شاهکارش بوف کور را در آن نوشت و به دلیل ممنوعیتش در همینجا در تعداد معدودی چاپ کرد. داخل خانه رفتم. درها و آدمها جدید شده بودند. نرده‌ی چوبی اما همان بود. به عادت جدیدم که دست رو اجسام میگذارم و حسشان میکنم، جای دست آن فوق‌العده‌ی نا امید را حس کردم که سیگار به لب میرود تا کنار اقیانوس هند به زن اثیری، لکاته، مرد خنزرپنزری و سایه‌اش فکر کند.. راستی در همسایگی من و هدایت اقیانوس هند است.  آدرس من در بمبئی: هاستل پانادا بکپک

یادداشت‌های پراکنده

  از نظر من تنها دو فصل وجود دارد. فصل سرد و فصل گرم.   اما چند روز کوتاهی بین این دو فصل است. نه گرم و نه سرد. سبز و تنها. روزهایی برای سفر به خاطرات. گویی طبیعت میخواد تورا یاد کودکیت بیاندازد و ملقمه‌ی عطرها تورا هر روز که نه، هر دقیقه به خاطره‌ای میکشاند.  از نظر من بهشت جاییست که تو با هر عطر یاد خاطره که نه، به همان خاطره خواهی رفت #یادداشت_های_پراکنده  موسیو